علیملغتنامه دهخداعلیم . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ناربوتابن عبدالرحمان . هشتمین تن از خانان خوقند بود که از سال 1215 تا 1224 هَ . ق . بر فرغانه و تاشکند حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 252). در
علیملغتنامه دهخداعلیم . [ ع َ ] (اِخ ) ابن سلمه ٔ فهمی . ابوعمر کندی گوید که علیم از مصریانی است که به علی (ع ) گروید و در جنگهای او شرکت داشت سپس با محمدبن ابی بکر وارد مصر شد آنگاه ابن خدیج نزد معاویه از وی شفاعت کرد و معاویه هنگام خلافت خود او را بخشود. وی در روز خندق فرمانده سربازانی بود
علیملغتنامه دهخداعلیم . [ ع ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عدی بن عمروبن معن . جدی جاهلی است از باهلة از قیس بن عَلان که از عدنانیة باشند. (از تاج العروس ج 8 ص 408). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر شود.
علیملغتنامه دهخداعلیم . [ ع َ ] (ع ص ) دانا. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (ازتاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، علماء (منتهی الارب ) (لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة)، عُلاّم . (متن اللغة) : بهمه کار امامی ، بهمه فضل تمام <br
درخش هلیمhelium flashواژههای مصوب فرهنگستانسوختن سریع و انفجارگونۀ هلیم در هستۀ واگِن (degenerated) ستارههای کمجِرم
هلیمسوزیhelium burningواژههای مصوب فرهنگستانفرایند گداخت هستههای هلیم و تبدیل آنها به کربن در هستۀ ستاره
علیمرادلغتنامه دهخداعلیمراد. [ ع َ م ُ ] (اِخ ) شیمی دان بود و در مدرسه ٔ پزشکی مصر شیمی تدریس میکرد. او راست : الکیمیاء التحلیلیة المحکمیة، که در سال 1312 هَ . ق . در بولاق در عهد حیات مؤلف به چاپ رسید. (از معجم المؤلفین ).
علیمحمدلغتنامه دهخداعلیمحمد. [ ع َ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن دلدارعلی نقوی نصیرآبادی . ملقب به تاج العلماء. رجوع به علی نقوی (ابن محمدبن محمدبن ...) شود.
علیمحمدلغتنامه دهخداعلیمحمد. [ ع َ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدرضا آرانی کاشانی . متخلص به بیضائی و مشهور به ادیب . رجوع به علیمحمد ادیب شود.
علیمحمدلغتنامه دهخداعلیمحمد. [ ع َ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن عبداﷲخان امین الدولةبن محمدحسین خان صدراعظم فتحعلیشاه . وی از نوادگان محمدحسین خان صدراعظم ، و ملقب به نظام الدوله بوده است . او را رساله ای است در شرح حال چند تن از روات عامه . (از مصنفی علم الرجال آقابزرگ ).
فاضلفرهنگ مترادف و متضادحکیم، خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، عالم، علامه، علیم، فرهیخته ≠ بیخرد، جاهل، نادان
علیمحمد بیضائیلغتنامه دهخداعلیمحمد بیضائی . [ ع َ م ُ ح َم ْ م َ دِ ب َ ] (اِخ ) ابن محمدرضا آرانی کاشانی . متخلص به بیضائی و مشهور به ادیب . رجوع به علیمحمد ادیب شود.
علیمحمد شیرازیلغتنامه دهخداعلیمحمد شیرازی . [ ع َ م ُ ح َم ْ م َ دِ ] (اِخ ) (میرزا...) یا میرزا علی محمد باب . مشهور به «باب ». پیشوای فرقه ٔ بابیان . رجوع به «باب » در همین لغت نامه شود.
علیمحمد کاشانیلغتنامه دهخداعلیمحمد کاشانی . [ ع َ م ُ ح َم ْ م َ دِ ] (اِخ ) ابن محمدرضا آرانی کاشانی . متخلص به بیضائی و مشهور به ادیب . رجوع به علیمحمد ادیب شود.
علیمحمد لغریلغتنامه دهخداعلیمحمد لغری . [ ع َ م ُ ح َم ْ م َ دِ ؟ ] (اِخ ) وی از شعرای بلوچستان و مکران است و در سال 1250 هَ . ق .درگذشت . او راست : انیس السالکین . (از الذریعه ج 9 ص 762 از حاشیه ٔ ر
علیمرادلغتنامه دهخداعلیمراد. [ ع َ م ُ ] (اِخ ) شیمی دان بود و در مدرسه ٔ پزشکی مصر شیمی تدریس میکرد. او راست : الکیمیاء التحلیلیة المحکمیة، که در سال 1312 هَ . ق . در بولاق در عهد حیات مؤلف به چاپ رسید. (از معجم المؤلفین ).
پیر تعلیملغتنامه دهخداپیر تعلیم . [ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معلم علوم دینی . (آنندراج ) (شرفنامه ) : دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش دم تسلیم سر عشر و سر زانودبستانش .خاقانی .
دارالتعلیملغتنامه دهخدادارالتعلیم . [ رُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) آموزشگاه . هر جا که در آن دانش بیآموزند.
حق التعلیملغتنامه دهخداحق التعلیم . [ ح َق ْ قُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) پاداش که بمعلم علمی یا فنی دهند آموختن آنرا.
لوح تعلیملغتنامه دهخدالوح تعلیم . [ ل َ / لُو ح ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تخته ٔ تعلیم . (آنندراج ) : ز خط سبزه خاکش لوح تعلیم کشیده جوی آبش جدول از سیم . جامی .تا نیابم در سخن میدان نمی آیم به ح
تعلیملغتنامه دهخداتعلیم . [ ت َ ] (ع مص ) بیاموختن و بیاگاهانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). آموزانیدن و بیاگاهانیدن . (دهار). آموزانیدن و آگاه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را چیزی آموختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آموختن و تربیت و تأدیب . (ناظم الاطباء) <span cla