عوافرهنگ فارسی عمیداز صورتهای فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره بهصورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد؛بقار؛ گاوچران؛ طاردالدب؛ حارسالشمال؛ حارسالسما؛ صیاح.
عوافرهنگ فارسی عمید۱. زوزه کشیدن؛ بانگ کردن سگ، گرگ، یا شغال.۲. (اسم) زوزۀ سگ؛ بانگ سگ یا شغال یا گرگ.
عوالغتنامه دهخداعوا. [ ع َ ] (اِخ ) عواء.منزلی است مر ماه را، و آن پنج یا چهار ستاره است به شکل الف ، از برج سنبله . (منتهی الارب ) : الا که تا براین فلک بود روان شجاع او و حَیّةالحوای او. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ <span class="hl" dir
عوالغتنامه دهخداعوا. [ ع َوْ وا ] (اِخ ) عواء. نام منزلی است از منازل قمر. رجوع به عَوّاء شود : بی صرفه در تنور کن آن زرّ صرف راکو شعله ها به صرفه و عوا برافکند. خاقانی .خصم سگ دل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه دهد وعوع ع
عوالغتنامه دهخداعوا. [ ع ُ ] (از ع ، اِ) عُواء. بانگ گرگ و سگ و شغال و روباه و آهو. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). عوّا نوای عُوا برگرفت .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159). و رجوع به عُواء شود.
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
نمای برونبرشcut away shot, cut awayواژههای مصوب فرهنگستاننمایی که جزو رویداد اصلی فیلم نیست، ولی به آن ارتباط دارد و همزمان با آن ارائه میشود
دور ازaway fromواژههای مصوب فرهنگستاندر آییننامة کالای خطرناک، اصطلاحی برای بیان فاصلة استقرار کالاهای مربوط به زیرگروههای مختلف از یکدیگر که معمولاً حدود 3 متر است
بُنبهاfly-away costواژههای مصوب فرهنگستانارزش هواگَرد بدون احتساب قطعات یدکی و هزینههای آموزش و پشتیبانی
عوارضلغتنامه دهخداعوارض . [ ع َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عارضة. (از منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد). رجوع به عارضة شود. || اتفاقات و حادثه ها و حوادث . (ناظم الاطباء) : رفتن بر درجات شرف بسیارمؤونت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض . (کلیله و دمنه ). در عوار
عواجلغتنامه دهخداعواج . [ع َوْ وا ] (ع ص ) آنکه با خود عاج داشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صاحب عاج . (از اقرب الموارد). || عاج فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بعون اللَّه نه ای معروف و مشهورچو عواجان بق
عواجزلغتنامه دهخداعواجز. [ ع َ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاجز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عاجز شود.
عواجملغتنامه دهخداعواجم . [ ع َ ج ِ ] (ع اِ) دندانها، و مفرد آن عاجمة باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاجمة شود.
عوارملغتنامه دهخداعوارم . [ ع ُ رِ / ع َ رِ ] (اِخ ) آبی است و پشته ای است . (از منتهی الارب ). تپه و آبی است ازبرای بنی جعفر. و گویند کوهی است ازبرای بنی ابی بکربن کلاب . (از معجم البلدان ).
متراکلغتنامه دهخدامتراک . [ م َ ] (اِخ ) منزلی است از منازل قمر که به تازی عوا گویند. (آنندراج ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عَوّا شود.
طاردة البردلغتنامه دهخداطاردة البرد. [ رِ دَ تُل ْ ب َ ] (اِخ ) (فلک ) عُرقوب الاسد. عوّا. عوا. صیّاح . بقّار.
اِکلیل شمالیCorona Borealis, CrB, Northern Crownواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک اما بارزی در آسمان شمالی (northern sky) بین عَوّا و جاثی
سِماک رامحArcturusواژههای مصوب فرهنگستانستارۀ آلفای عوا که پرنورترین ستارۀ نیمکرۀ شمالی آسمان از قدر 0/05ـ است
سماکفرهنگ فارسی عمید۱. (نجوم) هریک از دو ستارۀ روشن در دو صورت فلکی سنبله و عَوّا.۲. [قدیمی، مجاز] آسمان.⟨ سماک رامح: (نجوم) ستارهای که در برابر بناتالنعش قرار دارد و روشنترین ستارۀ صورت فلکی عوّا است.⟨ سماک اعزل: (نجوم) ستارهای که در جنوب سماک رامح واقع شده و نزدیک آن هیچ ستارهای نیست
عوارضلغتنامه دهخداعوارض . [ ع َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عارضة. (از منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد). رجوع به عارضة شود. || اتفاقات و حادثه ها و حوادث . (ناظم الاطباء) : رفتن بر درجات شرف بسیارمؤونت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض . (کلیله و دمنه ). در عوار
عواجلغتنامه دهخداعواج . [ع َوْ وا ] (ع ص ) آنکه با خود عاج داشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صاحب عاج . (از اقرب الموارد). || عاج فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بعون اللَّه نه ای معروف و مشهورچو عواجان بق
عواجزلغتنامه دهخداعواجز. [ ع َ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاجز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عاجز شود.
عواجملغتنامه دهخداعواجم . [ ع َ ج ِ ] (ع اِ) دندانها، و مفرد آن عاجمة باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاجمة شود.
عوارملغتنامه دهخداعوارم . [ ع ُ رِ / ع َ رِ ] (اِخ ) آبی است و پشته ای است . (از منتهی الارب ). تپه و آبی است ازبرای بنی جعفر. و گویند کوهی است ازبرای بنی ابی بکربن کلاب . (از معجم البلدان ).
دعوالغتنامه دهخدادعوا. [ دَع ْ ] (ع ، اِمص ) دعوی ، در تداول عامه ٔ فارسی زبانان . پرخاش . (ناظم الاطباء). سرزنش کردن و سرکوفت زدن و مورد بازخواست قرار دادن کودک یا زیردست ، در این صورت گویند: بچه را دعواش کردم . (فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به دعوا کردن شود. || خصومت . نزاع . جدال . جنگ . (
ارعوالغتنامه دهخداارعوا. [ ] (اِخ ) از اجداد ابراهیم علیه السلام بقول مسعودی در التنبیه و الاشراف چ لیدن ص 80.