عیبناک

'eybnāk

معنی

۱. = عیب‌دار
۲. ویژگی دختری که پردۀ بکارتش پیش از ازدواج پاره شده.

مترادف

معیب، معیوب، ناقص ≠ سالم

جست‌وجوی دقیق

عیبناک

فرهنگ فارسی عمید

۱. = عیب‌دار۲. ویژگی دختری که پردۀ بکارتش پیش از ازدواج پاره شده.

عیبناک

لغت‌نامه دهخدا

عیبناک . [ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) معیوب . دارای عیب . فاسد. (ناظم الاطباء). نقص دار. باآهو : که تو هم عیب دار و عیب ناکی خدا را شد سزا از عیب پاکی . ناصرخسرو.پس گوشش به دندان برکند

عیبناک

دیکشنری فارسی به عربی

معطوب

عیبناک

فرهنگ فارسی معین

( ~ .) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - معیوب ، دارای نقص . 2 - مقصر، گناهکار.

عیبناک

فرهنگ مترادف و متضاد

معیب، معیوب، ناقص ≠ سالم

جست‌وجوی هم‌آوا

آبناک

لغت‌نامه دهخدا

آبناک . (ص مرکب ) آب دار. آمیخته به آب : ضیاح ، ضیح ؛ شیری آبناک . و زمینی آبناک ؛ زمین که چشمه های بسیار دارد. زمین که آب از آن تراود.

آبناک

فرهنگ فارسی عمید

آبدار؛ نم‌دار؛ مرطوب.

آبناک

دیکشنری فارسی به انگلیسی

dilute, thin

آبناک ساز

دیکشنری فارسی به انگلیسی

thinner

آبناک کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

dilute

جست‌وجوی مشابه

عیبناکی

لغت‌نامه دهخدا

عیبناکی . [ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی عیبناک . معیوبی و بدی . ملامت و مغلوطی . || رسوایی و بدنامی . (ناظم الاطباء).

جست‌وجوی متن

معطوب

دیکشنری عربی به فارسی

معيوب , عيبناک , ناقص , مقصر , نکوهيده

faulty

دیکشنری انگلیسی به فارسی

معیوب، ناقص، مقصر، عیبناک، نکوهیده، زده

بینقص

فرهنگ مترادف و متضاد

بیعیب، سالم، صحیح، کامل ≠ عیبناک، ناقص

معیوب

فرهنگ مترادف و متضاد

آهمند، خراب، عیبناک، فاسد، ناقص ≠ سالم

faultier

دیکشنری انگلیسی به فارسی

زنجیر، معیوب، ناقص، مقصر، عیبناک، نکوهیده، زده

جست‌وجوی هم‌آغاز

عیبناکی

لغت‌نامه دهخدا

عیبناکی . [ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی عیبناک . معیوبی و بدی . ملامت و مغلوطی . || رسوایی و بدنامی . (ناظم الاطباء).

ترجمه مقاله