غادرلغتنامه دهخداغادر. [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غدر. بی وفا. غدار. مرد بی وفا. (منتهی الارب ). غِدّیر. (تاج العروس ). غُدَر. و یقال فی شتم الرجل یا غُدَر؛ ای یا غادر. (اقرب الموارد). غُدور. (تاج العروس ). یا مَغدَر و یا مَغدِر و یا ابن مَغدَر؛ ای یا غادر. و هو مما یختص بالنداء شتماً للرجل .
غیاذیرلغتنامه دهخداغیاذیر. [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غَیذار، بمعنی خر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
غاضرلغتنامه دهخداغاضر. [ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غضر. شتاب آینده در حاجات خود و صلح کننده ٔ در آن . || پوست نیکو پیراسته . (منتهی الارب ). || به پگاه رونده در طلب کارها و حوائج خود. (از قطر المحیط).
غیذرلغتنامه دهخداغیذر. [ غ َ ذَ ] (ع اِ) بمعنی غَذیرة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَذیرة شود.
غدرلغتنامه دهخداغدر. [ غ َ ] (اِ) جیبه ٔ جامه . (برهان ) (جهانگیری ). جبه و جامه ٔ رزم است که در هند متعارف بوده و آن را غدرک نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). گدر. گدرک . (برهان ذیل همین کلمات ). || سلاح جنگ . (برهان ). رجوع به غدرک شود.
غادرةلغتنامه دهخداغادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ) تأنیث غادر. غدار. غَدور. غَدّارة. ج ، غادرات . غوادر. (اقرب الموارد).
غادریلغتنامه دهخداغادری . [ دِ ری ی ] (ص نسبی ) در انساب سمعانی آرد: هذه النسبة لطائفة من الخوارج یقال لهم الغادریة لانهم غدروه بالجهالات فی احکام الفروع و هم اصحاب نجدةبن عامر الحنفی و یقال النجدات . و رجوع به غادریة شود.
غدیرلغتنامه دهخداغدیر. [ غ ِدْ دی ] (ع ص ) مرد بی وفا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غادر. (اقرب الموارد).
غدارلغتنامه دهخداغدار. [ غ ِ ] (ع مص ) به معنی مغادرة است . (منتهی الارب ). مصدر غادر است به معنی ترک کردن و باقی گذاشتن . (از اقرب الموارد).
وهیةلغتنامه دهخداوهیة. [ وَهَْ ی َ ] (ع اِمص ) کشیدگی ادیم و جز آن . (منتهی الارب ). کفیدگی ادیم . (آنندراج ). و منه قولهم غادر وهیة لاترقع؛ ای فتقاً لاتقدر (یقدر) علی رتقه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
غادرةلغتنامه دهخداغادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ) تأنیث غادر. غدار. غَدور. غَدّارة. ج ، غادرات . غوادر. (اقرب الموارد).
غادریلغتنامه دهخداغادری . [ دِ ری ی ] (ص نسبی ) در انساب سمعانی آرد: هذه النسبة لطائفة من الخوارج یقال لهم الغادریة لانهم غدروه بالجهالات فی احکام الفروع و هم اصحاب نجدةبن عامر الحنفی و یقال النجدات . و رجوع به غادریة شود.
دیرالغادرلغتنامه دهخدادیرالغادر. [ دَ رُل ْ دِ ] (اِخ ) دیری است نزدیک حلوان عراق و بر سر کوهی واقع است در وجه تسمیه ٔ آن بعضی چنین گفته اند که ابونواس وقتی که از عراق بطرف خراسان خارج شد به این دیر رسید و در آن راهبی زیباروی و خوش اندام بود راهب از ابونواس بگرمی پذیرائی کرد و هر دو شراب نوشیدند ا