غثیلغتنامه دهخداغثی . [ غ َث ْی ْ ] (ع مص ) غَثْو.غُثُوّ. غُثاء آوردن سیل : غثی الوادی . (منتهی الارب )(آنندراج ). || درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن : غثی السیل المرتع. (منتهی الارب )(آنندراج ). || درشورانیدن و خلط کردن : غثی المال و کذا غثی الناس . (منتهی الارب ). || شوریدن دل
غطیلغتنامه دهخداغطی . [ غ َطْی ْ ] (ع مص ) غطی شباب ؛ پر از جوانی گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پر شدن جوانی : غطی الشباب غَطیاً و غُطیاً؛ امتلأ. (اقرب الموارد). || غطی ناقه ؛ رفتن شتر ماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ): غطی الناقة غطیاً؛ ذهبت فی سیرها. (از اقرب الموارد). || غطی لیل ؛ ت
غیثیلغتنامه دهخداغیثی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غیث که بطنی از قبیله ٔ عبس است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن مریطة شود. || منسوب به غیث که بطنی از قبیله ٔ تمیم است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج
غیثیلغتنامه دهخداغیثی . [ غ َی ْ ی ِ ] (ص نسبی ) منسوب به غَیِّث بطنی از قبیله ٔ طیی ٔ. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غَیِّث بن عمرو شود.
غیطیلغتنامه دهخداغیطی . [ غ َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن علی سکندری غیطی شافعی ، مکنی به ابوالمواهب و ملقب به نجم الدین . از دانشمندان مصر بود. نسبت او به «غیطالعده » یا «ابی الغیط» واقع در مصر است . او راست : قصة المعراج الصغری ، القول القویم فی اقطاع تمیم (خطی )، مشیخة (خطی )، الفرائد المنظمة (
غیطیلغتنامه دهخداغیطی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به «غیطالعده » یا «ابی الغیط» از نواحی مصر. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 234). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 شود.<b
غثی ًلغتنامه دهخداغثی ً. [ غ َ ث َن ْ ] (ع مص ) بسیارگیاه گردیدن زمین : غثیت الارض بالنبات غثی . || غثی الکلام ؛ درآمیختن سخن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
غثیمةلغتنامه دهخداغثیمة. [ غ َ م َ ] (ع اِ) طعامی است که از ملخ سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || طعام اهل بادیه . (مهذب الاسماء). || (مص ) کارزار کردن . با هم خصومت کردن . (منتهی الارب ).
غثیانلغتنامه دهخداغثیان . [ غ َ ث َ ] (ع مص ) شوریدن دل . (منتهی الارب ). شوریدن دل یعنی تقاضای طبیعت بر قی بی حرکت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قی . شکوفه . (برهان قاطع ذیل منش گردا). جوشیدن دل . ورگشتن دل . (مقدمةالادب زمخشری ). منش گردا. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع). منش بگردیدن از چیزی که ط
کروتلغتنامه دهخداکروت . [ ک ُ ] (ص ) فربه باشد که در برابر لاغر است . (آنندراج ). فربی . چاق . (یادداشت مؤلف ) : گرچه در تألیف این ابیات نیست بی سمین غثی و بی غثی کروت . انوری .|| (اِ) نام ظرف آب . (غیاث اللغات ).
غثولغتنامه دهخداغثو. [ غ َث ْوْ ] (ع مص ) غثاء آوردن سیل و درشورانیدن چراگاه را: غثا الوادی غثواً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زیاد شدن خاشاک در جائی : غثا الوادی غثواً و غُثُوّاً؛کثر فیه الغثاء. غُثُوّ. غثی . (اقرب الموارد). || به تهوع آوردن . ایجاد استفراغ . (دزی ج <span class="hl" dir="
درشورانیدنلغتنامه دهخدادرشورانیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) شورانیدن . جنبانیدن . حرکت دادن . متحرک کردن . (ناظم الاطباء). || تحریک کردن . برانگیختن . به شورش واداشتن . از جای برانگیزانیدن این قوم را که با بنه اند بجنبانند و خبر به ری رسد و ایشان را درشورانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" di
سمینلغتنامه دهخداسمین . [ س َ ] (ع ص ) فربه . (غیاث )(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) : حاسدم خواهد که او چون من همی گردد بفضل هرکه بیماری دق دارد کجا گردد سمین . منوچهری .علم جوی و طاعت آور تا بجان زین تن لاغر برون آیی
غثلغتنامه دهخداغث . [ غ َث ث ] (ع ص ) لاغر. (غیاث اللغات ). کم گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ): لحم غث ؛ گوشت لاغر. (منتهی الارب ). و تأنیث آن غثة. (اقرب الموارد). مقابل سمین . غث و سمین ؛ لاغر و فربه . || سخن تباه . (منتهی الارب ) (آنندراج ): حدیث غث ؛ سخن تباه . (منتهی الارب ). حدیث غث
غثی ًلغتنامه دهخداغثی ً. [ غ َ ث َن ْ ] (ع مص ) بسیارگیاه گردیدن زمین : غثیت الارض بالنبات غثی . || غثی الکلام ؛ درآمیختن سخن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
غثیمةلغتنامه دهخداغثیمة. [ غ َ م َ ] (ع اِ) طعامی است که از ملخ سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || طعام اهل بادیه . (مهذب الاسماء). || (مص ) کارزار کردن . با هم خصومت کردن . (منتهی الارب ).
غثیانلغتنامه دهخداغثیان . [ غ َ ث َ ] (ع مص ) شوریدن دل . (منتهی الارب ). شوریدن دل یعنی تقاضای طبیعت بر قی بی حرکت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قی . شکوفه . (برهان قاطع ذیل منش گردا). جوشیدن دل . ورگشتن دل . (مقدمةالادب زمخشری ). منش گردا. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع). منش بگردیدن از چیزی که ط
غثیثلغتنامه دهخداغثیث . [ غ َ ] (ع مص ) غث . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || (ص ) لاغر کم گوشت و گوشت لاغر. || (اِ) زرداب جراحت . (منتهی الارب ). چرک و خون و ریم جراحت و گوشت مرده ٔ آن . غثیثه . (اقرب الموارد). رجوع به غثیثه شود.
مغثیلغتنامه دهخدامغثی . [ م ُ ] (ع ص ) غثیان آورنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به غثیان شود.
اغثیلغتنامه دهخدااغثی . [ اَ ثا ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسد. (از اقرب الموارد).