غربةلغتنامه دهخداغربة. [ غ َ ب َ ] (ع اِ) دوری : نوی غربة؛ دوری دور، غربةالنوی ؛ دوری آن . (منتهی الارب ). یقال : نوی غربة؛ ای بعیدة. دور شدن . || اسم مرة از غرب . (اقرب الموارد). غروب . || از اسماء عسل . (المزهر سیوطی ص 242). || (اِمص ) حدت . تیزی . || (ص )
غربةلغتنامه دهخداغربة. [ غ َ رَ ب َ ] (اِخ ) یکی از دروازه های بزرگ دارالخلافه در بغداد است که آن را به علت داشتن غربة (درخت ) به همین نام خوانده اند. بعض از روات بدانجا منسوبند از آن جمله : ابوالخطاب نصربن احمدبن عبداﷲبن البطر الغربی است . (از معجم البلدان ).
غربچهلغتنامه دهخداغربچه . [ غ َ ب َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دشنامی است : دریغ غربچگانی که چون غلام شدندمزین از کله و پیرهان و دستارم .سوزنی .
غربیةلغتنامه دهخداغربیة. [ غ َ بی ی َ ] (اِخ ) اقلیم و ایالتی در دلتای مصر است و میان دو جانب نیل . رشید و دمیاط قرار دارد، و از طرف شمال به دریای روم (مدیترانه ) از مشرق به دقهلیه و از جنوب به منوفیه و از مغرب به ایالت بحریه محدود است . مساحت آن 5639 کیلومتر
زغربةلغتنامه دهخدازغربة. [ زَ رَ ب َ ] (ع اِ) خنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص )بئر زغربة؛ چاه بسیارآب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زغرب شود.
شغربةلغتنامه دهخداشغربة. [ ش َ رَ ب َ ] (ع مص ) پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن او را، چنانکه در بند کشتی گیری معمول است . (ناظم الاطباء) (از نشوءاللغة ص 19). پای در پس پای افکندن . (از مهذب الاسماء). مصدر شغربیة. (از منتهی الارب ). شغزبة. و رجوع
مغربةلغتنامه دهخدامغربة. [ م ُ غ َرْ رِ ب َ / م ُ غ َرْ رَ ب َ ] (ع اِ) خبر غیر شهر و گویند: هل جأکم مغربة خبر. (منتهی الارب ). خبر دور و خبر بیگانه و گویند: هل جأکم من مغربة خبر؛ یعنی خبر بیگانه که از غیر آن شهر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).