غرمفرهنگ فارسی عمیدمیش کوهی؛ قوچ کوهی: ◻︎ سواران ایران بهسان پلنگ / به هامون کجا غرمش آید به چنگ (فردوسی: ۷/۱۳۵).
غرملغتنامه دهخداغرم . [ غ َ ] (اِ) قهر و غضب و خشم . به فتح اول و ثانی هم به این معنی گفته اند. (برهان قاطع). خشم و کینه . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). مصحف غژم . (حواشی برهان قاطع چ معین ).
غرملغتنامه دهخداغرم . [ غ َ ] (ع مص ) لازم شدن بر کسی تاوان . (از منتهی الارب ) . || پرداختن دیه و وام و جز آن . (از اقرب الموارد).غُرم . غرامة. مَغرَم . (اقرب الموارد). || پرداختن سهم خود. || سهیم بودن در یک هزینه ٔ عمومی . (دزی ج 2 ص <span class="hl" dir="
غرملغتنامه دهخداغرم . [ غ َ رَ ] (اِ) قهر و غضب و خشم . غَرم . (از برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ). رجوع به غَرم شود.
غرملغتنامه دهخداغرم . [ غ ُ ] (اِ) میش کوهی ؛ یعنی گوسفند ماده ٔ کوهی . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ). میش کوهی ؛ یعنی نخجیر بود. (فرهنگ اوبهی ) : شیر گوزن و غرم را نشکردچونانکه تو اعدات را بشکری
غریمفرهنگ فارسی عمید۱. قرضداری که قادر به ادای قرض خود نباشد؛ مدیون؛ وامدار؛ بدهکار.۲. طلبکار. Δ از اضداد است.
غریملغتنامه دهخداغریم . [ غ َ ] (ع ص ) وام دار. و فی المثل : خذ من غریم السوء ما سنح . (منتهی الارب ) (آنندراج )(دهار). قرض دار. مدیون . مقروض . بدهکار. فام دار. ج ، غُرَماء. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) : بر تنت وام است جانت گرچه دیربازباید داد وام ای بدغریم
غرموللغتنامه دهخداغرمول . [ غ ُ ] (ع اِ) نره ، یا نره ٔ سطبر نرم فروهشته ٔ ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). گفته اند غرمول را در جانوران سم دار گویند. (از تاج العروس ). || نره ٔ اسب . (دهار). قضیب اسب . (مهذب الاسماء). || نره ٔ درازگوش . (دهار). نره خر.
غرمالغتنامه دهخداغرما. [ غ َ ] (ع اِ) لغتی در غَرمی ̍ و به معنی «اَما» است . (منتهی الارب ). رجوع به غرمی شود.
غرمافرهنگ فارسی عمید= غریم⟨ غرما کردن: [قدیمی] تقسیم کردن اموال بدهکار ورشکسته بهوسیلۀ طلبکاران میان خود.
مانده گشتنلغتنامه دهخدامانده گشتن . [ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مانده گردیدن . مانده شدن : همی تاخت بر غرم و آهو به دشت پراگنده شد غرم و او مانده گشت . فردوسی .کنون مانده گشتم چنین در گریزسری پر ز
آهودولغتنامه دهخداآهودو. [ دَ / دُو ] (نف مرکب / ص مرکب ) آهوتک . آنکه دویدنی چون آهو دارد : یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببرجه آهودو و روباه حیله ، گوردن .منوچهری .
باختلغتنامه دهخداباخت . (مص مرخم ، اِ) از مصدر باختن . مقابل برد: برد و باخت . مغلوبیت در قمار. غرم . زیان . خیبت : برد قمار باخت است . آخر این باخت ... از بهر برد... بود. (کتاب المعارف ).
میش کوهیلغتنامه دهخدامیش کوهی . [ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غُرم . (لغت فرس اسدی ) (یادداشت مؤلف ) : گوشت بز کوهی و میش کوهی بدو [ به گوشت گاو کوهی ] نزدیک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
غرموللغتنامه دهخداغرمول . [ غ ُ ] (ع اِ) نره ، یا نره ٔ سطبر نرم فروهشته ٔ ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). گفته اند غرمول را در جانوران سم دار گویند. (از تاج العروس ). || نره ٔ اسب . (دهار). قضیب اسب . (مهذب الاسماء). || نره ٔ درازگوش . (دهار). نره خر.
غرمالغتنامه دهخداغرما. [ غ َ ] (ع اِ) لغتی در غَرمی ̍ و به معنی «اَما» است . (منتهی الارب ). رجوع به غرمی شود.
غرمافرهنگ فارسی عمید= غریم⟨ غرما کردن: [قدیمی] تقسیم کردن اموال بدهکار ورشکسته بهوسیلۀ طلبکاران میان خود.
غرماسنگفرهنگ فارسی عمیدنوعی نان روغنی نازک: ◻︎ گر من به مثل سنگم با تو غرماسنگم / ور زآنکه تو چون آبی با خستهدلم ناری (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰).
غرمانفرهنگ فارسی عمید۱. خشمناک؛ خشمگین.۲. غمگین: ◻︎ دشمن خویش را بری فرمان / هرزمان دوست را کنی غرمان (نصیر ادیب: لغتنامه: غرمان).
مغرملغتنامه دهخدامغرم . [ م َ رَ ] (ع مص ) تاوان دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). غَرم . غرامة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و من الاعراب من یتخذ ما ینفق مغرماً و یتربص بکم الدوائر علیهم دائرة السوء واﷲ سمیع علیم . (قرآن 99/9<
مغرملغتنامه دهخدامغرم . [ م ُ رَ ] (ع ص ) گرفتار دین و تاوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد گرفتار وام .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گران وام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || شیفته ٔ دوستی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد اسیر دوستی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزمند چیزی