غزارتلغتنامه دهخداغزارت . [ غ َ رَ ] (ع مص ) بسیار شدن . بسیاری . وفور. غزارة. رجوع به غزارة شود : فایده ٔ... غزارت عقل آن است که چون از دوستان دشمنی پیدا آید... در حال اطراف کار خود فراهم گیرد. (کلیله و دمنه ).پیام آن است کای شایسته فرزندکه بادا بحرعلمت را غزار
غزرلغتنامه دهخداغزر. [ غ ُ ] (ع مص ) بسیارشیر گردیدن ناقه . || بسیاراشک شدن چشم . غزارت . || افزون گشتن چیزی . (منتهی الارب ): غزر آب و جز آن ؛ کثرت آن . (اقرب الموارد). غَزر. غزارت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَزر شود.
غزارةلغتنامه دهخداغزارة. [ غ َ رَ ] (ع مص ) بسیاری از هر چیزی . (منتهی الارب ). بسیار شدن . (دهار). بسیار شدن آب و جز آن . (اقرب الموارد). به تمام معانی غَزر و غُزر. (منتهی الارب ). بسیاری و بسیار شدن . (برهان قاطع). || بسیارشیر گردیدن ناقه : غزرت الناقة؛ کثر درها. (اقرب الموارد). بسیارشیر گرد
جهان ارغیانلغتنامه دهخداجهان ارغیان . [ ج َ اَ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از ولایت اسپراین بالای شهر سبزوار که بطراوت هوا و غزارت ماء و سرسبزی و خرمی معروف است . در فصل بهار تمامت آن جلگاه و چمن لاله و بنفشه روید و گوسپندان آنجا را اگر صبح و شام ندوشند از بسیاری شیر پستان آنها بترکد. گاه این ده را ارغیان
بیخ آورلغتنامه دهخدابیخ آور. [ وَ ] (ص مرکب ) با ریشه ٔ بسیار. بزرگ بیخ . راسی . راسیة. اصیل کلان بیخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای چندین ریشه . (ناظم الاطباء) : درختی هر کدام بیخ آورتر و راسخ تر به ساعتی قلع توان کرد.(سندبادنامه ص 119</spa