غلوله کمانلغتنامه دهخداغلوله کمان . [ غ ُ ل َ / ل ِ ک َ ] (اِ مرکب ) کمانی که به هند غلیل گویندش . (آنندراج ).
غلولهلغتنامه دهخداغلوله . [ غ ُ لو ل َ / ل ِ ] (اِ) به معنی گلوله است چه در فارسی غین و گاف به هم تبدیل مییابند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). عجاجیر؛ غلوله ٔ خمیر، و آنکه بخورد آن را. (منتهی الارب ). رجوع به گلوله شود : و اندر خ
غیلولهلغتنامه دهخداغیلوله . [ غ َ لو ل َ /ل ِ ] (از ع ، اِ) خواب در نیمه ٔ روز. قیلولة. رجوع به قیلولة شود : یک روز وقت زوال که مردم به غیلوله مشغول بودند... (قصص الانبیاء چ 1320 ص <span class="hl" dir="
غلالهلغتنامه دهخداغلاله . [ غ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) زلف معشوق . (برهان قاطع). زلف ، و آن را کلاله نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). گلاله . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : تا گرد دشتها همه بشکفت لاله هاچون درزده به آب معصفر غلاله ها.<b
غلالةلغتنامه دهخداغلالة. [ غ َ ل َ ] (ع اِ) دروبطارس . بلوطی . سرخس البلوط. (مفردات ابن البیطار ذیل دروبطارس ). در ترجمه ٔ فرانسوی مفردات : علالة (به عین مهمله ). رجوع به دروبطارس و علالة شود.
زالوکهلغتنامه دهخدازالوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) غلوله ٔ کمان گروهه که از گل سازند و آن را زالوک نیز گویند، غالوک نیز دیده شده و اصح است . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
غالوکلغتنامه دهخداغالوک . (اِ) مهره ٔ کمان گروهه باشد : کمان گروهه ٔ زرین شده بچرخ هلال ستارگان همه غالوکهای سیم اندود . خسروانی (از لغت فرس اسدی ص 271).و در حاشیه ٔ آن آمده : غالوک و ژواله هر چه آن
غلولهلغتنامه دهخداغلوله . [ غ ُ لو ل َ / ل ِ ] (اِ) به معنی گلوله است چه در فارسی غین و گاف به هم تبدیل مییابند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). عجاجیر؛ غلوله ٔ خمیر، و آنکه بخورد آن را. (منتهی الارب ). رجوع به گلوله شود : و اندر خ
غلولهلغتنامه دهخداغلوله . [ غ ُ لو ل َ / ل ِ ] (اِ) به معنی گلوله است چه در فارسی غین و گاف به هم تبدیل مییابند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). عجاجیر؛ غلوله ٔ خمیر، و آنکه بخورد آن را. (منتهی الارب ). رجوع به گلوله شود : و اندر خ