غیارلغتنامه دهخداغیار. (ع اِ) ج ِ غَور، بمعنی عمق و حالت چیزی که قابل فهم و حدس نیست ، مانند: اسرار و نقشه ها. (دزی ج 2 ص 230). رجوع به غَور شود.
غیارلغتنامه دهخداغیار. (ع مص ) خواربار آوردن و سود کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خواربار آوردن جهت اهل خود. غیرَت دادن و خواربار آوردن . || درآمدن در چیزی . (منتهی الارب ). داخل شدن درچیزی . (از اقرب الموارد). || فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ). غروب آفتاب . (از اقرب الموارد). فروشدن آفتاب و ماه
غیارلغتنامه دهخداغیار. [ ] (هندی ، اِ) علم حساب غیار. کلمه ٔ هندی است بمعنی اعداد اعشار. محمدبن موسی خوارزمی آن را در اسلام منتشر ساخت ، و این حسابی سخت سهل و ساده است و ابداع آن بر حدت و سلامت فکر مردم هند دلیل است . (از طبقات الامم ).
غیارفرهنگ فارسی عمیدپارچۀ زردرنگی که در قدیم جهودان به لباس خود بر روی کتف میدوختند تا معلوم شود که از قوم یهود هستند؛ پارهزرد؛ عسلی.
غیارفرهنگ فارسی معین(غِ) [ ع . ] (اِ.) عسلی ؛ پارچه ای زرد رنگ که جهودان به لباس خود می دوختند تا از مسلمانان قابل تشخیص باشند.
دندهیکfirst gear, lowest gear, low gear, first, bottom gearواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در جعبهدنده که با ایجاد بیشترین نسبت دور کمترین سرعت و بیشترین گشتاور به محور خروجی جعبهدنده منتقل میشود
غار و غورلغتنامه دهخداغار و غور. [ غارْ رُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی هرج و مرج و آشوب و فتنه باشد. (برهان ). || در تداول عمومی ، صداهایی که از امعا شنیده میشود. هیاهوئی که در موقع نزاع و مخاصمت می کنند: اینهمه غار و غور مکن ، یعنی سر و صدای بی حاصل از خود درمیاور.
غیاریلغتنامه دهخداغیاری . [ غ َ را ] (ع ص ،اِ) ج ِ غَیری ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَیری ̍ شود. || ج ِ غَیران . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (تاج العروس ). رجوع به غَیران شود.
غیاریلغتنامه دهخداغیاری . [ غ ُ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَیران . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (تاج العروس ). و نظیر این جمع (که مفرد آن مفتوح باشد و جمع آن مضموم ) جز سُکاری ̍ و عُجالی ̍ نیامده است . (از تاج العروس ). رجوع به غَیران شود.
جهودانهفرهنگ فارسی عمید۱. مانند جهودان: ◻︎ به جان آنکه چو عیسیم برد بر سرِ دار / نشست زیر و جهودانه میگریست بهتاب (خاقانی: ۵۵).۲. (اسم) پارچۀ زردی که در قدیم جهودان برای امتیاز و باز شناخته شدن به دوش خود میدوختهاند؛ پارهزرد؛ غیار.
یهودیانهلغتنامه دهخدایهودیانه . [ ی َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مانند یهودی . همچون یهود. || (اِ مرکب ) یهودانه . پاره ٔ زردی که یهودیان برای تمیز بر دوش خود می دوختند. غیار. عسلی : گردون یهودیانه به کتف کبود خویش آن زرد پاره
رشک خوردنلغتنامه دهخدارشک خوردن . [ رَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) رشک آوردن . رشک آمدن . رشک ورزیدن : غِیار. غَیْرَة. غَیْر. (منتهی الارب ) : رشک رقیب می خورم لیک عوض نمی کنم با لب خنده خیز او دیده ٔ گریه زای را. <p class="aut
مغایرةلغتنامه دهخدامغایرة. [ م ُ ی َ رَ ](ع مص ) بیع کردن به عوض . (المصادر زوزنی ). معاوضه کردن در خرید و فروخت و مبادله نمودن در آن . غیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقایضة. تاخت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || با کسی خلاف کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخ
مبادلهلغتنامه دهخدامبادله . [ م ُ دَ / دِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) معاوضه . (ناظم الاطباء). مقابضه . معاوضه . قبض . مقابله . تاخت زدن . پایاپای . تهاتر. سودا. مغایره . غیار. تاخت . بدل کردن چیزی به دیگری . (یادداشت به خط مرحو
غیاریلغتنامه دهخداغیاری . [ غ َ را ] (ع ص ،اِ) ج ِ غَیری ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَیری ̍ شود. || ج ِ غَیران . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (تاج العروس ). رجوع به غَیران شود.
غیاریلغتنامه دهخداغیاری . [ غ ُ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَیران . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (تاج العروس ). و نظیر این جمع (که مفرد آن مفتوح باشد و جمع آن مضموم ) جز سُکاری ̍ و عُجالی ̍ نیامده است . (از تاج العروس ). رجوع به غَیران شود.
مغیارلغتنامه دهخدامغیار. [ م ِغ ْ ] (ع ص ) بسیارغیرت . (دهار). مرد سخت رشک برنده . ج ، مغاییر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): رجل مغیار؛ مرد بسیار غیور و نیک بارشک و غیرتمند. (ناظم الاطباء).
اغیارلغتنامه دهخدااغیار. [ اَ ] (ع اِ) بیگانگان و این را فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج ). دشمنان . مخالفان محبوب . (شرفنامه ٔ منیری ). یعنی دشمنان و مخالفان محبوب . آنکه یار نباشد. (مؤید). ج ِ غَیر، بمعنی سوا، مگر و جز آن . (المنجد). مأخوذ از تازی ، مردمان اجنبی و بیگانه و نامحرم