فجارلغتنامه دهخدافجار. [ ف َ رِ ] (ع اِمص ) زناکاری . اسم است فجور را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) زن را نیز بدین کلمه خوانند، یعنی ای فاجرة، و این معدول فاجرة است و فقط در حالت ندا به کار رود. (اقرب الموارد).
فجارلغتنامه دهخدافجار. [ ف ِ ] (ع اِ) راهها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) مصدر فاجَرَ. (اقرب الموارد). از باب مفاعلت است . || ایام الفجار؛ چهار روز است در ماههای حرام . (منتهی الارب ). روزی است عرب را به عکاظ که در آن فساد کنند و هر حرامی را بر خود حلال شمرند. ج ، اَفْجِرة. (اقرب ا
فجارلغتنامه دهخدافجار. [ ف ُج ْ جا ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاجر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بدکاران : تا معاندت فجار و تمرد کفار ظاهر گشت . (کلیله و دمنه ).
فزارلغتنامه دهخدافزار. [ ف َ ] (اِ) به معنی افزار که آلت پیشه وران باشد یعنی آلتی که مردم اصناف بدان کار کنند. (برهان ). افزار. ابزار. رجوع به افزار و ابزار شود. || به کنایت به معنی آلت مردی به کار رود : تا آنگهی که جمله در انبان تو نهندهر کی فزار خویش چو ثعبان
فُجَّارِفرهنگ واژگان قرآنگنهکاران پرده در - کافران هتاک(کلمه تفجير به معناي آن است که آب آنقدر زياد شود كه سد و مانع جلو خود را بشكند و گناه را هم اگر فجور ميگويند ، براي اين است که گناهکار ، پرده حيا را پاره ميکند ، و از صراط مستقيم خارج گشته ، به بسياري از گناهان مبتلا ميشود ، و اگر صبح را فجر ميگويند ، باز براي اين است
فجورلغتنامه دهخدافجور. [ ف ُ ] (ع مص ) فجر. برانگیخته گردیدن بر گناه و زنا کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تبه کاری . فسق . (یادداشت بخط مؤلف ). بیشتر درفارسی مرادف فسق و بهمراه آن بکار رود : دور از فجور و فسق و بری از ریاو زورشسته رسوم زرق و نبشته دو نی
نخلةلغتنامه دهخدانخلة. [ ن َ ل َ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی [ جنگی ] از روزهای فجار است ، و فجار جایگاهی است میان مکه و طایف . (از مجمعالامثال میدانی ).
شربلغتنامه دهخداشرب . [ ش َ / ش َ رِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه ٔ معظمه . (منتهی الارب ). واقعه ٔ فجار عظمی در این محل بوده است . (از معجم البلدان ).
عکاظلغتنامه دهخداعکاظ. [ ع ُ ] (اِخ ) (یوم ...) از جنگهای فجار است . (از مجمع الامثال میدانی ). یوما عکاظ؛ دو جنگ عکاظ، زیرا در آنجا وقعه ای پس از وقعه ای دیگر رخ داد. (از اقرب الموارد).
فَاجِراًفرهنگ واژگان قرآنگناهکار (اسم فاعل از کلمه فجر به معناي انفجار و شکاف وسيع برداشتن است ، آنگاه ميگويد : گناه را هم بدان جهت فجور ناميدند که باعث شکافته شدن و دريده شدن حرمت ديانت است ، ميگوييم : فلاني مرتکب فجور شد ، و يا او فاجر است ، و ايشان فجار و فجرهاند . )
افجارلغتنامه دهخداافجار. [ اِ ] (ع مص ) در پگاه درآمدن .(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). در وقت صبح شدن . (المصادر زوزنی ). || فاجر یافتن کسی را. || دروغ بربافتن . || زنا کردن . || ناگرویدن و میل کردن از حق . || مال بسیار آوردن . || بیرون آوردن آب چشمه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن
انفجارلغتنامه دهخداانفجار. [ اِ ف ِ ] (ع مص )سپید گردیدن آخر شب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || روشن گردیدن بامداد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). روشن شدن صبح . (از اقرب الموارد). || رسیدن بلاها ازهر سو. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ||
انفجاردیکشنری عربی به فارسیوزش , سوز , باد , دم , جريان هوايا بخار , صداي شيپور , بادزدگي , انفجار , صداي انفجار , صداي ترکيدن , ترکاندن , سوزاندن , قطاري , پشت سر هم , جوش , فوران , بيرون ريزي , سروصدا , هياهو , غرش , فحاشي , تهديد
انفجارفرهنگ فارسی عمید۱. (شیمی) واکنش شیمیایی بسیار سریع که ضمن آن مقادیر زیادی گاز و گرما تولید میشود.۲. [قدیمی] روان شدن آب.۳. [قدیمی] شکافته شدن.۴. [قدیمی] سپیدهدم شدن.