ژفرهلغتنامه دهخداژفره . [ ژَ رَ / رِ ] (اِ) غلبه در قمار و لعب و بازی . (این لغت در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است و در کتب لغتی که در دسترس ما بود دیده نشد).
ژفرهلغتنامه دهخداژفره . [ ژُ رَ / رِ ] (اِ) پیرامن دهان . (برهان ). صاحب آنندراج گوید: پیرامن دهان ، در برهان آورده وظن آن است که زفر یعنی دهان را زفره خوانده باشد.
فرهلغتنامه دهخدافره . [ ف َ رِه ْ ] (ص ) در زبان پهلوی فره ، فارسی باستان ظاهراً فرهیا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). بسیار و افزون و زیاده . (برهان ) : فره گنده پیری است شوریده هش بداندیش و فرزندخور، شوی کش . اسدی .امروز نشاطی است
فرهلغتنامه دهخدافره . [ ] (اِخ ) نام دهی بوده است از دهستان دیلارستاق لاریجان . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 154). در مآخذ جغرافیایی متأخر نام آن نیست .
فرح بخشلغتنامه دهخدافرح بخش . [ ف َ رَ ب َ ] (نف مرکب ) فرح انگیز. شادی بخش . رجوع به ترکیبات فرح شود.
چقدرفانواژهنامه آزادچِقَدرفان؛ فرح انگیز، لذت بخش، صفاسیتی، لذتی که از دنیای فانی کسب می شود، هر کاری که باعث ایجاد حس لذت به صورت معقول در انسان شود.
فرحلغتنامه دهخدافرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن فرح ارموی ، مکنی به ابی الروح . از مردم ارومیه و فقیهی فاضل و صالح بود. در نوغان طوس نزد شیخ محمدبن ابی العباس فقه آموخت . من [ یعنی سمعانی ] او را در آنجا دیدم و با من از ابی سعد ناصربن سهل بغدادی و محمدبن ابی سعدبن حفص نوغانی تفسیر ثعال
فرحلغتنامه دهخدافرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن انطون بن الیاس انطون . نویسنده ای محقق بود. در طرابلس تولد یافت و همانجا به تحصیل پرداخت و در سال 1315 هَ .ق . به اسکندریه رفت و سرپرستی مجله ٔ «الجامعه » را به عهده گرفت و شش سال هم نویسنده ٔ «صدی الاهرام » بود و
فرحلغتنامه دهخدافرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) تکتوک . از قبیله ٔ بطاحین از اعراب سودان است . او در شماربزرگان شعرای سودان و از مشاهیر عصر خود بود. شعرش نیکوست . درگذشت او به سال 1017 هَ .ق . / 1608</span
فرحلغتنامه دهخدافرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فلارد بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 48هزارگزی جنوب خاوری لردگان و سی هزارگزی راه عمومی . ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 133 تن سکنه است . از چشمه مشر
فرحلغتنامه دهخدافرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در پنجاه هزارگزی شمال باختری بشرویه و 12هزارگزی شمال باختری نیگنان . ناحیه ای است واقع در دامنه و گرمسیر که دارای 14 تن سکنه
درکی فرحلغتنامه دهخدادرکی فرح . [ دِ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 2 هزارگزی جنوب باختری شیراز. آب آن از قنات وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
حصن الفرحلغتنامه دهخداحصن الفرح . [ ح ِ نُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک اشبیلیه به اندلس . رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 69 شود.
گوارش مفرحلغتنامه دهخداگوارش مفرح . [ گ ُ رِ ش ِم ُ ف َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تألیف کندی جهت رفع حزن و تقویت بدن و معده و نیکوکننده ٔ رخسار و بوی دهان و عرق به غایت مؤثر است . گل سرخ شش مثقال ،سعد پنج مثقال ، قرنفل ، مصطکی ، سنبل الطیب ، اسارون ازهر یک سه مثقال ، قرفه ، زرنب از هر یک دو
کول فرحلغتنامه دهخداکول فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایذه که در شهرستان اهواز واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).