فرقتلغتنامه دهخدافرقت . [ف ُ ق َ ] (ع اِمص ) فرقة. جدایی و مفارقت . (ناظم الاطباء). مقابل وصل . (یادداشت به خط مؤلف ) : کیست کز وصل تو ندارد سودکیست کش فرقت تو نگزاید؟ دقیقی .ز آرزوی بچه ٔ رز دل او خسته و ریش گفت کِم صبر نماند
فرقدلغتنامه دهخدافرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . نام جد سوم ازهربن یحیی است که از معاصران یعقوب لیث بوده و در نزد خوارج حرمتی داشته و آنها را به یاری یعقوب ترغیب کرده است . رجوع به تاریخ سیستان ص 204، 269 و <span class=
فرقدلغتنامه دهخدافرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) ابونصر فرقدبن حجاج . محدث و تابعی است . (از یادداشتهای مؤلف ).
فرقتیلغتنامه دهخدافرقتی .[ ف ُ ق َ ] (اِخ ) اسمش ابوتراب بیک و از اهالی انجدان است اما در کاشان نشو و نما یافته و مشهور به کاشی شده است . وزیر سرکار مقصودبیک ، ناظر بیوتات سرکار خاصه ٔ شریفه بوده است . گویند در شعر صاحب وقوف بود. دیوانش ملاحظه شد، یکهزار بیت بود. این سه بیت بعد از مراعات بسیار
فرقةلغتنامه دهخدافرقة. [ ف ُ ق َ ] (ع اِمص ) جدائی . اسم است مفارقت را. (منتهی الارب ). اسم به معنی افتراق . (اقرب الموارد). فرقت . رجوع به فرقت شود.
فرقتیلغتنامه دهخدافرقتی .[ ف ُ ق َ ] (اِخ ) اسمش ابوتراب بیک و از اهالی انجدان است اما در کاشان نشو و نما یافته و مشهور به کاشی شده است . وزیر سرکار مقصودبیک ، ناظر بیوتات سرکار خاصه ٔ شریفه بوده است . گویند در شعر صاحب وقوف بود. دیوانش ملاحظه شد، یکهزار بیت بود. این سه بیت بعد از مراعات بسیار
تفرقتلغتنامه دهخداتفرقت . [ ت َ رِ ق َ ] (ع مص ) تفرفة. تفرقه : هیچ صاحب حزم صافی عزم به تفرقت ارواح و تجزیت ابدال و اشباح راضی نشود. (سندبادنامه ص 324). رجوع به تفرقة و تفرقه شود.