فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِ) چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند. (برهان ، لغات ملحقه ٔآخر کتاب ). مصحف فخم است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که از قصبات قدیمی وآباد این ناحیه است . آب مشروب و زراعتی آن از پانزده رشته قنات تأمین میشود. این قصبه دارای بناهای تاریخی کهنه ای است که از جمله ٔ آنها مسجد شش ناو، مسجد جامع، امامزاده ای از بناهای سال <span class="hl"
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) دهان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). دهن . (یادداشت مؤلف ). ج ، افواه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به هر سه حرکت و به تشدیدمیم نیز آمده است . (غیاث ) (منتهی الارب ). ج ، افواه ، ا
فملغتنامه دهخدافم . [ ف ُم ْ م َ ] (ع حرف ربط) سپس . حرف عطف است .لغتی است در ثم . (منتهی الارب ). رجوع به ثُم َّ شود.
فمدیکشنری عربی به فارسیتکه , تخته , تخته کف , کلوخه , مقدار بزرگ و زياد , يک دهن غذا , دهان , ملوان , دهانه , مصب , مدخل , بيان , صحبت , گفتن , دهنه زدن () , در دهان گذاشتن() , ادا و اصول در اوردن , لقمه , دهن پر , مقدار
گشت آشناییfamiliarization tour, fam tourواژههای مصوب فرهنگستانسفر یا گشت ارزانقیمت یا غالباً رایگانی که بهمنظور معرفی یک مهمانخانه/ هتل یا مقصد گردشگری برای دستاندرکاران این صنعت ترتیب داده میشود
فِيمَفرهنگ واژگان قرآندر چه ؟ (عبارت"فيم انت من ذکريها "يعني تو از يادآوري بسيار قيامت در چه هستي ؟ يعني از اينکه بوسيله کثرت ذکر از تاريخ آن آگاه شوي چه چيز بدست ميآوري ؟ و خلاصه تو با کثرت ذکر قيامت علم به تاريخ آن نمييابي . )
فمنلغتنامه دهخدافمن . [ ف َ م َ] (ع حرف + اسم ) (از: «فََ» ربطی + من ، موصول ) پس کسی که . پس آنکه : فمن یعمل مثقال ذرة شراًیره . (یادداشت مؤلف ).
فم الحوتلغتنامه دهخدافم الحوت . [ ف َ مُل ْ ] (اِخ ) نام ستاره ای است در دهان صورت فلکی ماهی یا حوت . (یادداشت مؤلف ) : وز فم الحوت نهادی دندان بر سر ترکش ترکان اسد.خاقانی .
فم الصلحلغتنامه دهخدافم الصلح . [ ف َ مُص ْ ص ُ ] (اِخ ) شهرکی است آبادان و بانعمت بر مشرق دجله به عراق . (حدود العالم ).
فمنلغتنامه دهخدافمن . [ ف َ م َ] (ع حرف + اسم ) (از: «فََ» ربطی + من ، موصول ) پس کسی که . پس آنکه : فمن یعمل مثقال ذرة شراًیره . (یادداشت مؤلف ).
متلفملغتنامه دهخدامتلفم . [ م ُ ت َ ل َف ْ ف ِ ](ع ص ) آن که روی بند و عمامه بندد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که دهان و بینی را با لفام بپوشاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تلفم شود.
لفملغتنامه دهخدالفم . [ ل َ ] (ع مص ) روی بند بستن . (منتهی الارب ). بینی بند بستن زن . (از تاج المصادر بیهقی ). || استوار بستن چیزی را. (منتهی الارب ).
ملتفملغتنامه دهخداملتفم . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) آنکه روی بند بر بینی می بندد. (ناظم الاطباء). و رجوع به التفام شود.
پلی فملغتنامه دهخداپلی فم . [پ ُ ف ِ ] (اِخ ) در اساطیریونانی نام عفریتی از سیکلپ ها است که از نپتون رب ّالنوع دریا و یک پری بنام توسه بوجود آمده و بدنی بسیار جسیم و چهره ای بغایت زشت و مهیب داشت و تنها دارای یک چشم بود و در سیسیل در مفازه ای واقع بر کنار دریا میزیست . خوراک وی گوشت آدمی و شیر