فناپذیرلغتنامه دهخدافناپذیر. [ ف َ پ َ] (نف مرکب ) آنکه فانی شود. فانی . مقابل فناناپذیر.(فرهنگ فارسی معین ). فناشونده و فانی . (آنندراج ).
فندیرلغتنامه دهخدافندیر. [ ف ِ ] (ع اِ) پاره ای از کوه جز فدره . || سنگ بزرگ بیرون جسته از سر کوه . (منتهی الارب ). رجوع به فندیرة شود.
فندریلغتنامه دهخدافندری . [ ف َ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان شاهی که دارای 120 تن سکنه است . آب آن از نهر حبیب اﷲ و رودخانه ٔ تالار و محصول عمده اش غله ، برنج ، صیفی ومختصر توتون است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3
بایونیستیلغتنامه دهخدابایونیستی . [ ] (ص مرکب ) فانی . فناپذیر. نیستی پذیرنده . (آنندراج ). (اما جای دیگر دیده نشد.).
سرمدیفرهنگ مترادف و متضادازلی، بیآغاز، دایمی، دیرین، دیرینه، فناناپذیر، قدیم، لایزال، همیشگی ≠ ناپایا، فناپذیر