قدسلغتنامه دهخداقدس . [ ق َ دَ ] (اِخ ) شهری است نزدیک حمص . بحیرة قدس منسوب است به آن . (منتهی الارب ).
قدسلغتنامه دهخداقدس . [ ق ُ ] (اِخ ) عبدالحمیدبن محمد علی بن عبدالقادر مدرس مسجد مکی و مسجد شافعی است . او را تألیفاتی است ، از جمله : 1 - ارشادالمهتدی الی شرح کفایةالمبتدی . این کتاب در مطبعه ٔ میمنیه به سال 1309 هَ . ق .
قدسلغتنامه دهخداقدس . [ ق ُ ] (ع اِمص ) پاکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان قرآن جرجانی ترتیب عادل ) : این پرده گر نه عرش مجید است پس چراارواح قدس را قدم اندر میان اوست . خاقانی .در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیا
قدسلغتنامه دهخداقدس . [ ق ُ / ق ُ دُ ] (اِخ ) (روح ...) نام جبرئیل علیه السلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جبریل و روح القدس شود : دردسر دادیم حضرت را و حضرت روح قدس روح قدسی دردسرها برنتابد بیش از این .<p class="
کدسلغتنامه دهخداکدس . [ ک ُ ] (ع اِ) خرمن . (منتهی الارب ).خرمن ناکوفته . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خرمن و دانه های درو کرده ٔ کوفته ٔ فراهم کرده . (ناظم الاطباء).
کدسلغتنامه دهخداکدس . [ک َ ] (ع مص ) عطسه دادن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). عطسه کردن بهیمه و گاه در مردمان هم استعمال شود. (ناظم الاطباء). کَدَسان . کِداس . (منتهی الارب ). کُداس . (اقرب الموارد). || به شتاب رفتن گران بار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کوفتن و فراهم
کدشلغتنامه دهخداکدش . [ ک َ ] (ع مص ) خراشیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || به شمشیر یا نیزه زدن کسی را و خسته کردن وی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) . || سخت راندن کسی را. || بریدن چیزی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از پس راندن و دور کردن . (آن
یکدشلغتنامه دهخدایکدش . [ ی َ دِ] (اِ) امتزاج و اتصال دو چیز را گویند با هم . (برهان ) (آنندراج ). امتزاج و اتصال . (ناظم الاطباء). اکدش .(فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). || (ص ، اِ) اسبی را گویند که پدرش از جنسی و مادرش از جنس دیگر باشد. (از برهان ) (آنندراج ). اسبی که نژادش مختلط باشد. (ناظم ا
قدسیلغتنامه دهخداقدسی . [ ق ُ ] (اِخ )(میر...) از شاعران و از مردم تفرش است . او راست :از نگاه گرم من برخود به صد دل عاشق است دیده در آئینه ٔ چشمم مگر رخسار خویش . ###شوق نگذارد کزو یکبارگی دل برکنم ورنه با این ناتوانی مردنم دشوار نیست . <p class=
قدسیلغتنامه دهخداقدسی . [ ق ُ ] (اِخ ) محمدخان مردی قدسی طینت . گویند از آن ولایت (مشهد) دلگیر شده به هندوستان رفته در آنجا کمال اعتبار یافته و هم در هندوستان فوت شده استخوانهای او را به خراسان بردند دیوانش ملاحظه شد. این چند شعر از او انتخاب شد:به کدامین گل رخسار تو نظاره کنم که ز هر
قدسیلغتنامه دهخداقدسی . [ ق ُ ] (ص نسبی ، اِ) فرشته . || روحانی . || صالح و نیکوکار.- حدیث قدسی ؛ حدیثی که خدا فرموده است بیرون از قرآن . برای تاریخچه ٔ حدیثهای قدسی و ادعیه ٔ سر رجوع به فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه ج 1 ص <span class=
قدسیلغتنامه دهخداقدسی . [ ق ُ سی ی ] (اِخ ) دمشقی ، الیاس بیک بن عبده بیک قدسی از نویسندگان است . وی به سال 1850 م . در دمشق به دنیا آمد و مبادی علوم را در مدرسه ٔ بطریرکیه ٔ دمشق فرا گرفت و پس از فراگرفتن زبان فرانسه به آتن رفت و لغت یونانی و علوم فلسفی را د
قدسیانلغتنامه دهخداقدسیان . [ ق ُ ] (اِ) ج ِ قدسی . فرشتگان و صلحاء و اولیأاﷲ و روحانیان . (آنندراج ) : صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر میکنند. حافظ.در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه
قدسی شیرازیلغتنامه دهخداقدسی شیرازی . [ق ُ ی ِ ] (اِخ ) محمد حسینی از شعرای معمر و از خطاطان کم نظیر است . (فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 581).
قدسیلغتنامه دهخداقدسی . [ ق ُ ] (اِخ )(میر...) از شاعران و از مردم تفرش است . او راست :از نگاه گرم من برخود به صد دل عاشق است دیده در آئینه ٔ چشمم مگر رخسار خویش . ###شوق نگذارد کزو یکبارگی دل برکنم ورنه با این ناتوانی مردنم دشوار نیست . <p class=
قدسیلغتنامه دهخداقدسی . [ ق ُ ] (اِخ ) محمدخان مردی قدسی طینت . گویند از آن ولایت (مشهد) دلگیر شده به هندوستان رفته در آنجا کمال اعتبار یافته و هم در هندوستان فوت شده استخوانهای او را به خراسان بردند دیوانش ملاحظه شد. این چند شعر از او انتخاب شد:به کدامین گل رخسار تو نظاره کنم که ز هر
قدسیلغتنامه دهخداقدسی . [ ق ُ ] (ص نسبی ، اِ) فرشته . || روحانی . || صالح و نیکوکار.- حدیث قدسی ؛ حدیثی که خدا فرموده است بیرون از قرآن . برای تاریخچه ٔ حدیثهای قدسی و ادعیه ٔ سر رجوع به فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه ج 1 ص <span class=
حصار آستان قدسلغتنامه دهخداحصار آستان قدس . [ ح ِ رِ ن ِ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در شش هزارگزی جنوب باختری اسفراین و سه هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی بجنورد به اسفراین . ناحیه ای است واقع در جلگه ،معتدل . دارای 25 تن سکنه
حظیرةالقدسلغتنامه دهخداحظیرةالقدس . [ ح َ رَ تُل ْ ق ُ ] (ع اِ مرکب ) بهشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). جنّت .
خرمقدسلغتنامه دهخداخرمقدس . [ خ َم ُ ق َدْ دَ ] (ص مرکب ) بسیار متعصب و مقدس . آنکه ازتعصب و تقدس در دینی و آئینی کارهای ابلهانه کند.
خشک مقدسلغتنامه دهخداخشک مقدس . [ خ ُ ک ِ م ُ ق َدْ دَ ] (ص مرکب ) متدینی که جز اطاعت از ظاهر احکام دین بهیچ تأویل و تعبیری تن درندهد. (یادداشت بخط مؤلف ).