قربلغتنامه دهخداقرب . [ ق َ ](ع مص ) شمشیر در نیام کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). قراب ساختن شمشیر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گوشت قراب خورانیدن مهمان را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قربلغتنامه دهخداقرب . [ ق َ رَ ] (ع مص ) شب روی جهت به آب آمدن بامدادان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و ان لایکون بینک و بین الماء الا لیلة و اذا کانت بینکما یومان فأوّل یوم تطلب فیه الماء القرب و الثانی الطلق . یقال : قرب بصباص و ذلک ان القوم یسیمون الابل و هم فی ذلک یسیرو
قربلغتنامه دهخداقرب . [ ق ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ قِرْبة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِرْبة شود.
قربلغتنامه دهخداقرب . [ ق ُ ] (ع اِمص ) خویشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) تهیگاه . (منتهی الارب ). از زیر تهیگاه تا تنگ جای . (ناظم الاطباء). || نرم جای شکم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مرتبه و منزلت . (آنندراج ) : این همه لاف که در قرب نظیری میزدد
قریبلغتنامه دهخداقریب . [ ق َ ] (ع ص ) نزدیک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد و جمع در آن یکسان ، و قوله تعالی « : ان رحمة اﷲ قریب » (قرآن 56/7)، و قریبة نگفت زیرا از رحمت نیکویی را قصد کرد، و نیز چون آنچه مؤنث حقیقی ش
کربلغتنامه دهخداکرب . [ ک َ ] (اِ) یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلهای شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلهاست . کرف . کرکو. تلین . ککم . کیکم . چیت . که پلت . افرای صحرایی . (فرهنگ فارسی معین ).
کربلغتنامه دهخداکرب . [ ک َ ] (ع اِ) اندوه دم گیر. ج ، کُروب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندوه که نفس بازگیرد. (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). اندوهی که خبه کند. (ترجمان جرجانی ص 81). اندوه خفه کننده . (دهار). || اضطراب و اندوه باشد. (از برهان ). اضطر
کربلغتنامه دهخداکرب . [ ک َ ] (ع مص ) دشوار و سخت گردیدن غم برکسی و اندوهگین کردن او را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بی آرام کردن اندوه کسی را. (غیاث اللغات ). اندوهگین کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ). غمگین کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || دشوار آ
کربلغتنامه دهخداکرب . [ ک َ رَ ] (از ع ، اِ) غم . اندوه . اضطراب و وحشت . کَرب : جهان به کام تو باد و فلک مطیع تو بادموافق از تو به راحت عدو ز تو به کرب . فرخی .به هیچ چیز نباشند عاشقان خرسندنه شان به هجر شکیب و نه شان به وصل
قربانگاهلغتنامه دهخداقربانگاه . [ ق ُ ] (اِ مرکب ) جای قربان کردن حیوانات : برنداردکس شهیدان را ز قربانگاه عشق کشته را سیلاب خون اینجا ز میدان میبرد.کلیم (از آنندراج ).
هذهاذلغتنامه دهخداهذهاذ. [ هََ ] (ع ص ) برنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هَذّاذ شود. قَرَب هذهاذ؛ قرب دور و دشوار یا قرب شتاب . (منتهی الارب ). رجوع به قرب شود.
اقرابلغتنامه دهخدااقراب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قُرب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قرب شود. || ج ِ قُرُب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قرب شود.
مبغبغلغتنامه دهخدامبغبغ. [ م ُ ب َب ِ / ب َ ] (ع ص ) قرب مبغبغ، نزدیک . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). قرب مبغبغ، قرب نزدیک . (ناظم الاطباء).
درمان عقربلغتنامه دهخدادرمان عقرب . [ دَ ن ِ ع َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی درخت است در ساحل جنوبی ایران . درختی است زینتی با گلهای زرد در بندرعباس . (یادداشت مرحوم دهخدا). سیسبان .
دم عقربلغتنامه دهخدادم عقرب . [ دُ م ِ ع َ رَ ] (اِخ ) شوله . حمةالعقرب ، و آن یکی از منازل قمر است در برج عقرب . (یادداشت مؤلف ) : دم عقرب بتابید از سر کوه چنان چون چشم شاهین از نشیمن .منوچهری .
حشیشةالعقربلغتنامه دهخداحشیشةالعقرب . [ ح َ ش َ تُل ْ ع َ رَ ] (ع اِمرکب ) صاحب تحفه گوید: صامر یوماست و به لغت حجاز (؟) بولامونیون است . شجرةالیمام . ایلیوطرفیون طوماغا.
خار عقربلغتنامه دهخداخار عقرب . [ رِ ع َ رَ ] (اِخ ) کنایه از بهرام که صاحب برج عقرب است . (آنندراج ). کنایه از مریخ چرا که برج عقرب خانه ٔ مریخ است . (غیاث اللغات ) : در اثر بهر مراعات و لیش ؟؟خار عقرب چوگل میزان است .انوری ابیوردی (از آنندرا