قرقلغتنامه دهخداقرق . [ ق َ ] (ع اِ) آواز ماکیان . (منتهی الارب ). آواز مرغ گاهی که روی تخم خفته باشد. (اقرب الموارد).
قرقلغتنامه دهخداقرق . [ ق َ رِ ] (ع ص ) جای هموار. قَرَق .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَرَق شود.
قرقلغتنامه دهخداقرق . [ ق ِ ] (ع اِ)اصل ردی و هیچکاره . (منتهی الارب ). اصل ردی . (اقرب الموارد). || خوی و عادت مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || صغار مردم . (اقرب الموارد). || بازی سُدِّر که در آن چهل خط کشند و سنگریزه ها به صف نهند. (منتهی الارب ). که بیست وچهار خط بطور چهارگوشه توی
قرقلغتنامه دهخداقرق . [ ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ملک بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در 24000 گزی گرگان کنار راه شوسه ٔ گرگان به گنبد. موقع جغرافیایی آن دشت ، هوای آن معتدل و مرطوب مالاریائی است و 150 تن سکنه دارد. آب آن ا
قرک / قروکواژهنامه آزادکسی را گویند که مبتلا به باد فتق (ورم بیضه ها) عمدتاً بر اثر بلند کردن جسم سنگین شده است.
کرچکلغتنامه دهخداکرچک . [ ک َ چ َ ] (اِ) اسم ترکی خروع است . (فهرست مخزن الادویه ). دانه ٔ بید انجیر. (ناظم الاطباء). بید انجیر. خِروَغ . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ). گیاهی است از تیره ٔ فرفیون ها که یکساله است و دارای برخی گونه های پایا می باشد گونه های پایای کرچک تا <span class="hl
کرچکلغتنامه دهخداکرچک . [ ک َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش بلده در آمل مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 151).
کرغلغتنامه دهخداکرغ . [ ک ُ ] (اِ) به معنی کراغ است وآن گیاهی است که کمان گران بر بازوی فرودآمده و استخوان از جای بدررفته بندند. (آنندراج ) (برهان ). کراغ . (جهانگیری ) (از ناظم الاطباء). رجوع به کراغ شود.
قرقسلغتنامه دهخداقرقس . [ ق ِ ق ِ ] (ع اِ) پشه ریزه . (منتهی الارب ). چیزی است پشه مانند که بدان جرجس گویند. (اقرب الموارد).
دوزلغتنامه دهخدادوز. (اِ) نوعی بازی که عرب آن را سَدَّر و قَرق گوید. (یادداشت مؤلف ). قرق . سدر.دوز که بازیی است و در آن چهل خط کشند و سنگریزه ها به صف نهند. (منتهی الارب ). رجوع به سدر و قرق شود.- دوزبازی ؛ بازی سدرو قرق کردن .
غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ ُ رُ ] (ترکی ، اِ) جایی که آن را خلوت کنند. غُروق . قُرُق . قُروق . حمی . رجوع به قرق شود.
قرقسلغتنامه دهخداقرقس . [ ق ِ ق ِ ] (ع اِ) پشه ریزه . (منتهی الارب ). چیزی است پشه مانند که بدان جرجس گویند. (اقرب الموارد).
چم قرقلغتنامه دهخداچم قرق . [ چ َ ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 7 هزارگزی باختر ماسور، کنار شمالی راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . جلگه و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشم
حسین آباد قرقلغتنامه دهخداحسین آباد قرق . [ ح ُ س ِ دِ ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 63هزارگزی جنوب خاور اردکان و هشت هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل و مالاریایی . دارای <span class="hl"
شمس آباد قرقلغتنامه دهخداشمس آباد قرق . [ ش َ دِ ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 115 تن . آب آن از قنات . این قریه را قره گوزلو نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
مترقرقلغتنامه دهخدامترقرق .[ م ُ ت َ رَ رِ ] (ع ص ) درخشنده . (آنندراج ). رخشان وتابان . (ناظم الاطباء). || مال مترقرق ؛ شتران آماده برای لاغری و فربهی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ترقرق شود.