قواملغتنامه دهخداقوام . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است در پای گوسفند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
قواملغتنامه دهخداقوام . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان . آب آن از رود بهمن شیر. محصول آن خرما، سبزیجات . شغل اهالی زراعت و ماهی گیری و کارگری شرکت نفت است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ محیسن می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <sp
قواملغتنامه دهخداقوام . [ ق ُوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قائم شود.
قواملغتنامه دهخداقوام . [ ق َ ] (ع اِمص )راستی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عدل . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || اعتدال .(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما.(قرآن 67/25). |
قواملغتنامه دهخداقوام . [ ق َوْ وا ] (ع ص ، اِ) نیکوقامت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): رجل قوام ؛ مرد نیکوقامت . (منتهی الارب ). الحسن القامه و القوی علی القیام بالامر. || امیر. ج ، قوامون . (از اقرب الموارد). || سرپایی . (یادداشت مؤلف ): و اکثر مایعرض [ الدوالی ] یعرض ل
کوایملغتنامه دهخداکوایم . [ک ُ ی ِ ] (اِ) گیاهی است که بیخ آن به بیخ نی ماند و در زمین شیارکرده بسیار است . (برهان ) (از آنندراج ). گیاهی . (ناظم الاطباء).
قوائملغتنامه دهخداقوائم . [ ق َ ءِ ] (اِخ ) چند کوه است مر هذیل را. (منتهی الارب ). از ابی بکربن کلاب است و از آنجمله است کوه قرن النعم . ابوقلابه ٔ هذلی درباره ٔ آن اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
قوائملغتنامه دهخداقوائم . [ ق َ ءِ ](ع اِ) ج ِ قائمة. (منتهی الارب ). بمعنی یکی از چهار دست و پای ستور و دست و پای آدمی و پایهای آن چیز که قیام آن بدان است . (آنندراج ). رجوع به قائمة شود.
قوامسلغتنامه دهخداقوامس . [ ق َ م ِ ] (ع اِ) گویا جمع قامسة است . (از اقرب الموارد). بلاها. (منتهی الارب ). بلاها و داهیه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ قَومَس . رجوع به قومس شود.
قوامعلغتنامه دهخداقوامع. [ ق َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قامعة. هرچه که انسان را از خواهشهای طبع و نفس و هوی ̍ برکند و بازدارد و آن عبارت از امتدادات اسمائی و تأییدات الهی است برای اهل عنایت در سیر الی اﷲ. (از تعریفات ).
قوامیهلغتنامه دهخداقوامیه . [ ق َ می ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسحاق آبادبخش قدمگاه شهرستان نیشابور، سکنه ٔ آن 53 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9
قوامونلغتنامه دهخداقوامون . [ ق َوْوا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قوام . (اقرب الموارد) : الرجال قوامون علی النساء بما فضل اﷲ بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ اﷲ و اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن فَاًِن اءَطعنکم
قوام الدینلغتنامه دهخداقوام الدین . [ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن سیدمحمدمهدی حسینی سیفی قزوینی . از فقهاء و ادبا و شعرای عهد صفویه و از شاگردان شیخ جعفر قاضی است . او راست : 1 - ارجوزة فی الاخلاق . 2 - ارجوزة فی الاسطرلاب ، و این
قوام السلطنةلغتنامه دهخداقوام السلطنة. [ ق َمُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) احمد قوام فرزند مرحوم میرزاابراهیم معتمدالسلطنة. از رجال بزرگ سیاسی ایران و برادر کهتر حسن وثوق (وثوق الدوله ) است . سال تولد وی 1252 هَ . ش . است و در روز 31 تیر
قوام السنةلغتنامه دهخداقوام السنة. [ ق ُ مُس ْ س ُن ْ ن َ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمدبن فضل بن علی قرشی طلحی تیمی اصفهانی ، مکنی به ابوالقاسم . از بزرگان حافظان حدیث است که در تفسیر و حدیث امام عصر خود بود. وی در حدیث از استادان سمعانی بشمار میرود. او راست : 1- کتاب س
قوام الملکلغتنامه دهخداقوام الملک . [ ق َ مُل ْ م ُ ] (اِخ ) هبةاﷲ، مکنی به ابونصر. وزیر سلطان رضی ابراهیم بن محمدبن محمود بود. رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
قوام چهلغتنامه دهخداقوام چه . [ ق َ چ َ ] (اِخ ) یکی از قصبه های بلوک بیضاست . رجوع به جغرافیای غرب ایران صص 108- 109 شود. ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز، سکنه ٔ آن 48 تن .
دانگه قواملغتنامه دهخدادانگه قوام . [ گ َ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان غار بخش شهر ری شهرستان تهران . واقع در 2000گزی باختر شهر ری . دارای 20 سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
حسن آباد قواملغتنامه دهخداحسن آباد قوام . [ ح َ س َ دِق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیهوک بخش طبس شهرستان فردوس . در 90هزارگزی جنوب خاوری طبس . کوهستانی معتدل است . سکنه ندارد. چاه آب دارد که مالداران از آن استفاده مینمایند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="h
حاجی قواملغتنامه دهخداحاجی قوام . [ ق َ ] (اِخ ) یعنی قوام الدین حسن تمغاجی . از وزرای شاه شیخ ابواسحاق در عهد امارت خاندان اینجو در فارس وی محصل مالیات دیوانی بود و عایدات فارس را روزی ده هزار درهم در ضمان خود گرفته بود. در عهد شاه شیخ ابواسحاق حاجی تقرب تمام یافت و ندیم و مشاور شاه گردید. در محا
حایط حاجی قواملغتنامه دهخداحایط حاجی قوام . [ ی ِ طِ ق َ ] (اِخ ) محلی است در پنج فرسنگی شیراز. از او تا دیه دشت ارژن هشت فرسنگ است . رجوع به نزهةالقلوب ص 187 شود.
لباب القواملغتنامه دهخدالباب القوام . [ ل ُ بُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) نشاسته است . (فهرست مخزن الادویه ).