لاسلغتنامه دهخدالاس . (ص ) ماده ٔ هر حیوان عموماً و ماده ٔ سگ خصوصاً. (برهان ). آن را لاچ نیز گویند. (آنندراج ). اُنثی . مقابل نر. لاج . ماده .- سگ لاس و گربه ٔ لاس ؛ ماده سگ و ماده گربه ٔ به گشن آمده . گشنخواه شده . بفحل آمده . مست .- مثل سگ
لاسفرهنگ فارسی عمید۱. مادۀ هر حیوان.۲. سگ ماده.۳. (اسم مصدر) نوازش عاشقانه.⟨ لاس زدن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. از پی ماده رفتن حیوان نر.۲. دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن؛ لاسیدن.
لاسفرهنگ فارسی عمیدنوعی ابریشم پست؛ ابریشم نخاله؛ کژ: ◻︎ از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینیّ طبع / وازچه خیزد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسیّ لاس (انوری: ۲۶۳).
بند ۵lace 1, leis 1واژههای مصوب فرهنگستانرسن یا روبانی برای بستن یا نزدیک کردن دو لبۀ مقابل هم به یکدیگر
ملیله 2lace 2, leis 2واژههای مصوب فرهنگستانرشتۀ باریک فلزی از جنس طلا یا نقره، و امروزه بیشتر نخی، به رنگ طلایی یا نقرهای، که برای تزیین بر روی پارچه دوخته میشود
اجاره باخدمهwet leaseواژههای مصوب فرهنگستاناجارۀ هواگَرد غیرنظامی از خطوط هوایی دیگر همراه با خدمۀ پرواز که در آن امور عمدۀ پشتیبانی فنی با مالک است
لاسبلغتنامه دهخدالاسب . [ س ُ ](اِخ ) نام کرسی بخش در (پیرنه ٔ سفلی ) از ولایت اُلرُن . دارای 1645 تن سکنه .
لاسپدلغتنامه دهخدالاسپد. [ س ِ پ ِ ] (اِخ ) اتین دو. طبیعی دان فرانسوی . مولد آژن (1756-1825 م .). وی تاریخ طبیعی بوفون را تکمیل کرده است .
لاستیکلغتنامه دهخدالاستیک . (از فرانسوی ، اِ) کلمه ٔ ساخته ٔ ایرانیان مأخوذ از الاستیک فرانسوی . چرم گونه ای از کائوچو.
لاهلغتنامه دهخدالاه . (اِ) لاس باشد که نوعی از بافته ٔ ابریشمی سرخ رنگ است . (برهان ). لالس . (جهانگیری ). لاس .
flirtsدیکشنری انگلیسی به فارسیflirts، حرکت تند و سبک، لاس، لاس زدن، عشقبازی کردن، اینسو و انسو جهیدن، طنازی کردن
flirtدیکشنری انگلیسی به فارسیتلنگر، حرکت تند و سبک، لاس، لاس زدن، عشقبازی کردن، اینسو و انسو جهیدن، طنازی کردن
لاسبلغتنامه دهخدالاسب . [ س ُ ](اِخ ) نام کرسی بخش در (پیرنه ٔ سفلی ) از ولایت اُلرُن . دارای 1645 تن سکنه .
لاسپدلغتنامه دهخدالاسپد. [ س ِ پ ِ ] (اِخ ) اتین دو. طبیعی دان فرانسوی . مولد آژن (1756-1825 م .). وی تاریخ طبیعی بوفون را تکمیل کرده است .
لاستیکلغتنامه دهخدالاستیک . (از فرانسوی ، اِ) کلمه ٔ ساخته ٔ ایرانیان مأخوذ از الاستیک فرانسوی . چرم گونه ای از کائوچو.
پیر لقمان برلاسلغتنامه دهخداپیر لقمان برلاس . [ ل ُ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به لقمان برلاس شود. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 207). در چ خیام امیر شیخ لقمان برلاس آمده است .
پیلاسلغتنامه دهخداپیلاس . (اِ مرکب ) پیلاسته . پیلسته ، بمعنی عاج که دندان پیل باشد. (آنندراج ). رجوع به پیلسته شود.
پیلاسلغتنامه دهخداپیلاس . (اِخ ) قصبه ای است در خطه ٔ اندلس از اسپانیا، در ایالت اشبیلیه . واقع در 30 هزارگزی جنوب غربی شهر اشبیلیه . آنجا بنا به روایتی میهن موریلو یکی از بزرگترین نقاشان اسپانیاست . (قاموس الاعلام ترکی ).