لرزاندنلغتنامه دهخدالرزاندن . [ ل َ دَ ] (مص ) مرتعش کردن . به رعشه درآوردن . به لرزه درآوردن . به تزلزل آوردن . به لرزش درآوردن . لرزانیدن : بانگ او کوه بلرزاند چون شیهه ٔ شیرسم او سنگ بدراند چون نیش گراز.منوچهری .
لرزانیدنلغتنامه دهخدالرزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) ارعاد. (تاج المصادر). ترعیش . (زوزنی ). ارعاش .(منتهی الارب ). ارجاد. (تاج المصادر). نفض . فشاندن . افشاندن . تلتلة. (منتهی الارب ). قرقفة. (منتهی الارب ).شیبانیدن . (برهان ). شیوانیدن . لرزاندن : دست کو لرزان بود از ارت