لجزلغتنامه دهخدالجز. [ ل َ ج ِ ] (معرب ، ص ) (معرب ازفارسی ) لغزان و چسپان . (مقلوب لزج ) (منتهی الارب ).
لزجلغتنامه دهخدالزج . [ ل َ زَ ] (ع مص ) لَزِج گردیدن . دوسیدن . (منتهی الارب ). دوسیده شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). چسبیدن . چسبان شدن . (منتهی الارب ). || لغزان شدن . || آزمند چیزی گشتن . (منتهی الارب ).
لزجلغتنامه دهخدالزج . [ ل َ زِ ] (معرب ، ص ) (معرّب از لیز فارسی )لیز . لغزان . || چسبنده . چسبان . (منتهی الارب ). چسبناک . دوسگن . هر چیزی که قبول امتداد کند. علک . (منتهی الارب ). دوسنده .(دهار). آنچه کشیده شود گاه برگشتن چون عسل . چیزی چسبنده چون سریشم و جز آن . (منتخب اللغات ). دارای لز
سه پستانواژهنامه آزاددرختی است زیبا که ارتفاع آن تا بیش از 10 متر می رسد؛ در مناطق جنوبی کشور به ویژه در استان های خوزستان، هرمزگان، بوشهر و سیستان و بلوچستان رشد می کند . برگهایی بزرگ و میوه هایی شبیه به زیتون دارد که در تهیه ترشی از آنها استفاده میشود. میوۀ این گیاه ماده ای لزج و چسبناک دارد که سابقاً به منظور چسبانید
ودیلغتنامه دهخداودی . [ وَدْی ْ] (ع مص ) دیَه . نزدیک گردانیدن کار. || نره فرو رها کردن اسب جهت بول یا گشنی کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ودی انداختن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیرون آمدن ودی . (تاج المصادر بیهقی ). || خونبهای کشته دادن . (آنندراج ) (منتهی
لزجلغتنامه دهخدالزج . [ ل َ زَ ] (ع مص ) لَزِج گردیدن . دوسیدن . (منتهی الارب ). دوسیده شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). چسبیدن . چسبان شدن . (منتهی الارب ). || لغزان شدن . || آزمند چیزی گشتن . (منتهی الارب ).
لزجلغتنامه دهخدالزج . [ ل َ زِ ] (معرب ، ص ) (معرّب از لیز فارسی )لیز . لغزان . || چسبنده . چسبان . (منتهی الارب ). چسبناک . دوسگن . هر چیزی که قبول امتداد کند. علک . (منتهی الارب ). دوسنده .(دهار). آنچه کشیده شود گاه برگشتن چون عسل . چیزی چسبنده چون سریشم و جز آن . (منتخب اللغات ). دارای لز
متلزجلغتنامه دهخدامتلزج . [ م ُ ت َ ل َزْ زِ ] (ع ص ) نرم و ملایم . || لزج و چسبنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || ناتمام و ناپاک سرشسته . (ناظم الاطباء). سرپاک ناشده بشستن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد).
لزجلغتنامه دهخدالزج . [ ل َ زَ ] (ع مص ) لَزِج گردیدن . دوسیدن . (منتهی الارب ). دوسیده شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). چسبیدن . چسبان شدن . (منتهی الارب ). || لغزان شدن . || آزمند چیزی گشتن . (منتهی الارب ).
لزجلغتنامه دهخدالزج . [ ل َ زِ ] (معرب ، ص ) (معرّب از لیز فارسی )لیز . لغزان . || چسبنده . چسبان . (منتهی الارب ). چسبناک . دوسگن . هر چیزی که قبول امتداد کند. علک . (منتهی الارب ). دوسنده .(دهار). آنچه کشیده شود گاه برگشتن چون عسل . چیزی چسبنده چون سریشم و جز آن . (منتخب اللغات ). دارای لز
الزجلغتنامه دهخداالزج . [ اَ زَ ] (ع ن تف ) قیاساً اسم تفضیل است از لزج بمعنی لزج تر و لغزنده تر و چسبنده تر و چرب تر، ولی در فرهنگها تصریح نشده است : غیر أنه اعظم منه و أعرض و الزج . (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 71).
تلزجلغتنامه دهخداتلزج . [ ت َ ل َزْ زُ ] (ع مص ) دوسنده بودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلجن گیاه . (از اقرب الموارد). || با هم برچسبیدن گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پاک ناشدن سر بشستن ، یقال : تلزج الرأس ؛ ای غدا غیر نقی عن الوسخ . (