لغاملغتنامه دهخدالغام . [ ل ُ ] (ع اِ) کفک دهان شتر. (منتهی الارب ). کف اشتر. ج ، لُغم . (مهذب الاسماء).
لغاملغتنامه دهخدالغام . [ل ُ ] (اِ) لگام . لجام . دهنه ٔ اسب . (برهان ). جوالیقی ذیل لغت لجام آرد: اللجام معروف و ذکر قوم انّه عربی و قال آخرون : بل هو معرّب و یقال انّه بالفارسیة لغام . (المعرب ص 300). رجوع به لجام و لگام شود. کلمه ٔلغام در مجمل التواریخ در
لغملغتنامه دهخدالغم . [ ل َ ] (ع مص ) کفک انداختن شتر از دهان . || خبر دادن از چیزی که یقین آن ندارد : کریم سانخ آن است بی شک و شبهت کریم سونخ او بی دغا و لغم و زنخ .سوزنی .
لغمدیکشنری عربی به فارسیکان , معدن , نقب , راه زير زميني , مين , منبع , مامن , مال من , مرا , معدن حفر کردن , استخراج کردن يا شدن , کندن
لگام لیسیدنلغتنامه دهخدالگام لیسیدن . [ ل ُ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) لشتن لغام . لحس لجام . || کنایه از مطیع و منقاد بودن است . (آنندراج ). مقابل لگام خائیدن : صاعد و هابط گردونش ببوسند رکاب اشهب و ادهم گیتیش بلیسند لگام .<p class="a
لگام خائیدنلغتنامه دهخدالگام خائیدن . [ ل ُ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) اَلک . (تاج المصادر). جویدن لغام . || کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن باشد. (برهان ). مقابل لگام لیسیدن . (آنندراج ) : هر کجا با تیغ چونان شد چنین کلکی معین چرخ در فرمان
لجاملغتنامه دهخدالجام . [ ل ِ ] (معرب ، اِ) لگام . فارسی است معرب . ج ، لُجُم ، اَلْجِمَة. (منتهی الارب ). لگام . لغام . دهنه . دهانه . جلو اسب . دست جلوی اسب . جوالیقی در المعرب (ص 300) گوید: اللجام ، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون :بل هو معرب و یقال ا
حبیرلغتنامه دهخداحبیر. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) ابر پیسه از بسیاری آب . (منتهی الارب ). ابر پلنگ رنگ از بسیاری آب . (مهذب الاسماء). قال ابومنصور: الحبیر من السحاب ؛ ما یری فیه من التنمیر من کثرةالماء. قال : و الحبیر به معنی السحاب . فلااعرفه فان کان من قول الهذلی : تعد م