متجزیلغتنامه دهخدامتجزی ٔ. [ م ُ ت َ ج َزْ زِءْ ] (ع ص ) پاره پاره شده و جزء جزء شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پسنده و راضی و خشنود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
متجزیلغتنامه دهخدامتجزی . [ م ُ ت َ ج َزْ زی ] (ع ص ) (از «ج زء») پاره پاره گردیده . (آنندراج ). جزٔجزٔشده . (ناظم الاطباء). || پاره پاره گردنده . (فرهنگ فارسی معین ). || تجزیه شونده . (فرهنگ فارسی معین ) : و این صنع بر این جوهر متجزی متکثر که جسم است به فرمان کسی افتاد
متزجیلغتنامه دهخدامتزجی . [ م ُ ت َ زَج ْ جی ] (ع ص ) بس کننده به چیزی .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). راضی به چیز اندک . (ناظم الاطباء). و رجوع به تزجی شود.
متجازیلغتنامه دهخدامتجازی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) متقاضی . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). به معنی متقاضی و تقاضاکننده ٔ وام . (آنندراج ). مبرم و متقاضی و تقاضا کننده و وام خواه . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجازی شود.
متجزعلغتنامه دهخدامتجزع . [ م ُ ت َ ج َزْ زِ ] (ع ص ) به نیم رس رسیده (خرما). تمر متجزع ؛ بلغ الارطاب نصفه . (از اقرب الموارد).
تجزیلغتنامه دهخداتجزی . [ ت َ ج َزْ زی ] (ع مص ) جزء جزء شدن و قبول تجزیه کردن . (فرهنگ نظام ). تجزی که در میان فقها بیاء معمول است و گویند تجزی در اجتهاد ممکن است یا نه در اصل تجزؤ به همزه است . (خیام پور. نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 2).
مجتهدلغتنامه دهخدامجتهد. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) جهد کننده و اجتهاد کننده . (غیاث ). کوشش نماینده و اجتهاد کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کوشش نماینده وسخت کوشش کننده . (ناظم الاطباء) : او را گفت از شرق تا غرب زیر فرمان تو خواهد بود کار را مجدّو مجتهد باش و پاس مر
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن اسد محاسبی مکنی به ابی عبداﷲ یکی از بزرگان متصوفه و پیشوای طریقت محاسبیان از صوفیه است صاحب کشف المحجوب در بیان احوال این فرقه از اهل طریقت گوید: «تولی محاسبیان به ابی عبداﷲ الحارث بن الاسد المحاسبی است رض عنه . و وی به اتفاق همه اهل زمانه ٔ خود مقبول