متوهملغتنامه دهخدامتوهم . [ م ُ ت َ وَهَْ هَِ ] (ع ص ) گمان برنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندیشنده و گمان برنده و خیال کننده . || ترسیده و ترسناک . (ناظم الاطباء).
متوحملغتنامه دهخدامتوحم . [ م ُ ت َ وَح ْ ح ِ ] (ع ص ) ستور گرم شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متوهم شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. گمان بردن، خیال کردن، خیالاتی شدن، وهمزده شدن، بهوهم افتادن، دچار وهم شدن ۲. ترسیدن، هراسیدن، وهم برداشتن
مطاعملغتنامه دهخدامطاعم . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) خوردنیها و طعام ها. ج ِ مَطعَم . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خوردنیها.ج ِ مطعم . مطاعم و مشارب ؛ مأکول و مشروب ، خوردنیها و آشامیدنیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطعم شود.
متهوملغتنامه دهخدامتهوم . [ م ُ ت َ هََ وْوِ ] (ع ص ) آن که سر فرودافکند و جنباند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد خواب آلوده ٔ سر فرودافکننده ٔ جنبان . (ناظم الاطباء). و رجوع به تهوم شود.
متوهم شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. گمان بردن، خیال کردن، خیالاتی شدن، وهمزده شدن، بهوهم افتادن، دچار وهم شدن ۲. ترسیدن، هراسیدن، وهم برداشتن
ترسیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندیشناک بودن، براندیشیدن، متوهم شدن، وحشت کردن، هراسیدن، بیمناک شدن ۲. جا زدن، جاخالی کردن
گلیم گوشفرهنگ فارسی معین( ~ .) (اِمر.) موجودی متوهم به شکل آدمی با گوش های بزرگ به حدی که یک گوش را بستر و دیگری را لحاف می کرده اند؛ گوش بستر.
آدم رؤیاییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اندیشۀ خلاق رؤیایی، آیندهنگر، سروش متوهم، روانپریش ◄ پریشانی خیال ایدهآلیست، انساندوست افراطی
بیمناکفرهنگ مترادف و متضاد۱. ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان ≠ جسور ۲. ترسناک، ترسو، خوفناک، سهمناک، هولناک ۳. اندیشناک، متوهم
متوهم شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. گمان بردن، خیال کردن، خیالاتی شدن، وهمزده شدن، بهوهم افتادن، دچار وهم شدن ۲. ترسیدن، هراسیدن، وهم برداشتن