مجونلغتنامه دهخدامجون . [ م ُ ] (ع مص ) ناباکی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) بی باک گردیدن و شوخ چشم شدن . مَجانَة. مُجن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). بی باکی کردن و شوخی و هزل . (غیاث ). در قول و فعل بی پروا بودن . (از اقرب الموارد). بی باکی . شوخی . هزل . دعابه . (یادداشت به خط مرحوم دهخ
مزونmesonواژههای مصوب فرهنگستانذرهای بنیادی با برهمکنشهای هستهای قوی و عدد بار یونی صفر و جِرمی بین الکترون و نوکلئون
خانة مدmaison de couture, maison, maison de modeواژههای مصوب فرهنگستانکسبوکاری در حوزة مد و پوشاک و کیف و کفش و لوازم جانبی
مزونلغتنامه دهخدامزون . [ م َ ] (اِخ ) نام بلاد عمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نامی است که ایرانیان بزمین عمان میداده اند و مزون به معنی ملاحان باشند چه اردشیر بابکان مردم آنجارا به ملاحی واداشت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مزونلغتنامه دهخدامزون . [ م ُ ] (ع مص ) مَزن . گذشتن بر اراده ٔ خود. || رفتن . || روشن گردیدن روی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مَزْن شود.
ابن سمجونلغتنامه دهخداابن سمجون . [ اِ ن ُ س َ م َ ] (اِخ ) طبیب اندلسی ، معاصر حاجب محمدبن ابی عمر منصور. در 391 هَ .ق . درگذشته است . ابن ابی اصیبعه گوید او طبیب مبرز و در مفردات ادویه مخصص بود. او راست کتابی در ادویه ٔ مفرده که ظاهراً از میان رفته است و کتابی د
رامجونلغتنامه دهخدارامجون . (اِخ ) ده کوچکیست از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان . این ده در 40هزارگزی خاوری سعیدآباد وسر راه مالرو بلورد - امیرآباد واقع است و دارای 14تن جمعیت میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span cl