مداملغتنامه دهخدامدام . [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته . (منتهی الارب ). مطر الدائم . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || شراب . (اوبهی ) (غیاث اللغات ). می . (دستورالاخوان ). می انگوری . (منتهی الارب ). خمر. مدامة. (اقرب الموارد) (متن اللغة).مل . نبید. عقار. قهوه . راح . قرقف . باده . صهبا. (یادداشت
مدامدیکشنری فارسی به انگلیسیendless, forever, nonstop, incessantly, running, perpetual, uninterrupted
مدامفرهنگ مترادف و متضاد۱. باقی، برقرار ۲. پیوسته، جاودان، دایماً، علیالدوام، علیالاتصال، لاینقطع، مستمر ۳. باده، شراب، می ۴. بارشپیوسته
مذاملغتنامه دهخدامذام . [ م َ ذام م ] (ع اِ) ج ِ مذمت . (متن اللغة).مقابل محامد. رجوع به مذمة شود : خداوند خواجه جهان را به پیرایه شرع ورزی و حلیت دین گستری و دادپروری آراسته دارد و هر چه مذام اوصاف بشری است نفس مقدسش را از نسبت آن پیراسته ... (مرزبان نامه ، از فرهنگ ف
مدأملغتنامه دهخدامدأم .[ م ِ ءَ ] (ع ص ) جیش مدأم . یرکب کل شی ٔ. (منتهی الارب ). سپاهی که بر هر چیزی سوار شوند. (ناظم الاطباء).
مدامدروایانholoplanktonواژههای مصوب فرهنگستاناندامگانهایی که در دریاها و آبهای شیرین زندگی میکنند و در تمام چرخۀ عمر خود زندگی دروایی دارند
مدامجةلغتنامه دهخدامدامجة. [ م ُ م َ ج َ ] (ع مص ) مدارا کردن باکسی . (منتهی الارب ). مداجاة. (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). موافقة. (متن اللغة). رجوع به دماج شود.
مدامرةلغتنامه دهخدامدامرة. [ م ُ م َ رَ ] (ع مص ) رنج کشیدن و بیدار ماندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سهر. شب زنده داری کردن . (از متن اللغة).
مدامسةلغتنامه دهخدامدامسة. [ م ُ م َ س َ ] (ع مص ) پوشیدن . (منتهی الارب ). مواراة. (متن اللغة) (اقرب الموارد).
مدامعلغتنامه دهخدامدامع. [ م َ م ِ ] (ع اِ) محلهای اشک . مجراهای اشک . (فرهنگ فارسی معین ). کنج های چشم . (آنندراج ). دنبال چشم . (فرهنگ خطی ). ج ِ مدمع. رجوع به مدمع شود : بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند. (سندبادنامه ص 150). ||
مداملتلغتنامه دهخدامداملت . [ م ُ م َ ل َ ] (از ع اِمص ) مدارات . مرافقت . (یادداشت مؤلف ). مداملة. رجوع به مداملة شود.
مدامجةلغتنامه دهخدامدامجة. [ م ُ م َ ج َ ] (ع مص ) مدارا کردن باکسی . (منتهی الارب ). مداجاة. (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). موافقة. (متن اللغة). رجوع به دماج شود.
مدامرةلغتنامه دهخدامدامرة. [ م ُ م َ رَ ] (ع مص ) رنج کشیدن و بیدار ماندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سهر. شب زنده داری کردن . (از متن اللغة).
مدامسةلغتنامه دهخدامدامسة. [ م ُ م َ س َ ] (ع مص ) پوشیدن . (منتهی الارب ). مواراة. (متن اللغة) (اقرب الموارد).
مدامعلغتنامه دهخدامدامع. [ م َ م ِ ] (ع اِ) محلهای اشک . مجراهای اشک . (فرهنگ فارسی معین ). کنج های چشم . (آنندراج ). دنبال چشم . (فرهنگ خطی ). ج ِ مدمع. رجوع به مدمع شود : بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند. (سندبادنامه ص 150). ||
مداملتلغتنامه دهخدامداملت . [ م ُ م َ ل َ ] (از ع اِمص ) مدارات . مرافقت . (یادداشت مؤلف ). مداملة. رجوع به مداملة شود.
دمداملغتنامه دهخدادمدام . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دمدامة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به دمدامة شود.
علی المداملغتنامه دهخداعلی المدام . [ ع َ لَل ْ م ُ ] (ع ق مرکب ) مداماً. همیشه . پیوسته . دائماً. همواره . پیاپی .