مربچهلغتنامه دهخدامربچه . [ م َ ب َچ ْ چ ِ ] (اِخ ) ده مرکزی دهستان مربچه ٔ بخش رامهرمز شهرستان اهواز، در 15هزارگزی غرب رامهرمز و 15 هزارگزی رامهرمز به هفتگل ، در دشت گرمسیری واقع و دارای 400
مربچهلغتنامه دهخدامربچه . [ م َ ب َچ ْ چ ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش رامهرمز شهرستان اهواز است . محدود است از شمال به بخش هفتگل ، از شرق به دهستان حومه و رامهرمز، از جنوب به دهستان شهریاری ، از غرب به رود کوپال . هوای آن گرم است و از 14 آبادی بزرگ و کو
مربحلغتنامه دهخدامربح . [ م ُ ب ِ ] (ع مص ) سودمند. نفعبخش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نعت فاعلی است از ارباح : ندامت سود نداشت و پشیمانی مربح نبود. (سندبادنامه ص 86). و آنگه ندامت و تأسف مربح و منجح نباشد. (سندبادنامه ص <span class=
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م َ ب َ ] (ع اِ) جای اقامت در ایام بهار. (منتهی الارب ). جائی که خاص اقامت ایام ربیع باشد. مرتبع. متربع. (از متن اللغة). آنجا که بهار گذارند. خانه ٔ بهاری ، مقابل مصیف و مشتی . منزل بهاری . (یادداشت مؤلف ). ج ، مرابع. || هر جائی که در ایام بهار ستور را در آن می چرانن
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م ِ ب َ ] (ع اِ) چوبی که دو کس دو طرف آن بگیرند و بر آن تنگبار انداخته بر پشت ستور بار نهند. (از منتهی الارب ).
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م َ ب َ ] (ع اِ) جای اقامت در ایام بهار. (منتهی الارب ). جائی که خاص اقامت ایام ربیع باشد. مرتبع. متربع. (از متن اللغة). آنجا که بهار گذارند. خانه ٔ بهاری ، مقابل مصیف و مشتی . منزل بهاری . (یادداشت مؤلف ). ج ، مرابع. || هر جائی که در ایام بهار ستور را در آن می چرانن
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م ِ ب َ ] (ع اِ) چوبی که دو کس دو طرف آن بگیرند و بر آن تنگبار انداخته بر پشت ستور بار نهند. (از منتهی الارب ).
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) تب ربع رسیده . (منتهی الارب ). گرفتار تب ربع. (ناظم الاطباء).
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) ماده شتر که در بهار بچه آورده باشد یا آن که بچه ٔ او با او باشد. (منتهی الارب ). ناقه ای که در فصل بهار نتاج آرد. (از متن اللغة). || بادبان کشتی پر از باد. (منتهی الارب ). شراع سفینه که باد در آن وزان باشد. (از متن اللغة).|| غیث مربع؛ باران بهاری
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م ُ رَب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) هر چیز که چهارگوشه باشد. (غیاث اللغات ). چهارگوشه از هر چیزی . (منتهی الارب ). چهارگوشه . چهارسو. که صاحب ارکان اربعه است . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).چهارکرانه . || هر چیز که عرض و طول آن برابر باشد. (غیاث اللغات ). چهارضلعی . چهارپهلو <spa
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م َ ب َ ] (ع اِ) جای اقامت در ایام بهار. (منتهی الارب ). جائی که خاص اقامت ایام ربیع باشد. مرتبع. متربع. (از متن اللغة). آنجا که بهار گذارند. خانه ٔ بهاری ، مقابل مصیف و مشتی . منزل بهاری . (یادداشت مؤلف ). ج ، مرابع. || هر جائی که در ایام بهار ستور را در آن می چرانن
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م ِ ب َ ] (ع اِ) چوبی که دو کس دو طرف آن بگیرند و بر آن تنگبار انداخته بر پشت ستور بار نهند. (از منتهی الارب ).
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) تب ربع رسیده . (منتهی الارب ). گرفتار تب ربع. (ناظم الاطباء).
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) ماده شتر که در بهار بچه آورده باشد یا آن که بچه ٔ او با او باشد. (منتهی الارب ). ناقه ای که در فصل بهار نتاج آرد. (از متن اللغة). || بادبان کشتی پر از باد. (منتهی الارب ). شراع سفینه که باد در آن وزان باشد. (از متن اللغة).|| غیث مربع؛ باران بهاری
مربعلغتنامه دهخدامربع. [ م ُ رَب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) هر چیز که چهارگوشه باشد. (غیاث اللغات ). چهارگوشه از هر چیزی . (منتهی الارب ). چهارگوشه . چهارسو. که صاحب ارکان اربعه است . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).چهارکرانه . || هر چیز که عرض و طول آن برابر باشد. (غیاث اللغات ). چهارضلعی . چهارپهلو <spa