مرتدیلغتنامه دهخدامرتدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) رداپوشیده . (ناظم الاطباء). چادر برافکنده . (آنندراج ). عبا یا چادر پوشیده .نعت فاعلی است از ارتداء : به رداء کفر مرتدی شده و مرتد گشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 272).
مرتدیلغتنامه دهخدامرتدی . [ م ُ ت َدْ دی ] (حامص ) مرتد بودن . مرتد شدن . صفت مرتد. رجوع به مرتد شود.
مرتضیلغتنامه دهخدامرتضی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) کسی که برمی گزیند و اختیار میکند و پسند می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از ارتضاء. رجوع به ارتضاء شود. || راضی . خشنود. (ناظم الاطباء). که چیزی را اختیار کند و بدان قانع و خرسند باشد. رجوع به اقرب الموارد و نیز رجوع به ارتضاء شود.
مرتضیلغتنامه دهخدامرتضی . [ م ُ ت َ ضا ] (اِخ ) لقب علی بن ابی طالب است علیه السلام : خاصه تر این گروه کز دل پاک شیعت مرتضای کرارند. ناصرخسرو.زبده ٔ دور عالمی زان چو نبی و مرتضی بحر عقول را دُری شهر علوم را دَری . <p class="
مرتضیلغتنامه دهخدامرتضی . [ م ُ ت َ ضا ] (ع ص ) پسندیده . (غیاث اللغات ، از منتخب اللغات و کنزاللغة) (مهذب الاسماء) (زمخشری ). گزیده . مختار. اِرتضاه ُ؛ اختاره . (از متن اللغة). نعت مفعولی است از ارتضاء : چون به گورستان روی ای مرتضی استخوانشان را بپرس از مامضی .
مرتضیلغتنامه دهخدامرتضی . [ م ُ ت َ ضی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مرتضی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتضوی شود.
ارتدادلغتنامه دهخداارتداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رد شدن . (غیاث اللغات ). || برگشتن از دین و جز آن . (منتهی الارب ). از مسلمانی برگشتن و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مرتدی . قهقری . برگشتن از دینی یا دین آوری . رِدّه . از اسلام برگشتن . (غیاث ). از مذهب اسلام خارج شدن . رجوع به بازگشت و
غراباتلغتنامه دهخداغرابات . [ غ ُ ] (اِخ ) نام جائی است ، و در شعر لبید آمده است ، و آبهائی متعلق به خزاعة پائین تر از کُلَیَّة است . کثیر گوید : اقیدی دماً یا ام عمرو هرقته فیکفیک فعل القاتل المتعمدو لن یتعدی ما بلغتم براکب زورة اسفار تروح و تغندی فظ
رداءلغتنامه دهخدارداء. [ رِ] (ع اِ) چادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). دوش انداز. (ملخص اللغات حسن خطیب ). چادر زیرپوش . (دهار). جامه ای که بر سر و قد گیرند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). لفاع . (منتهی الارب ). ج ، اَرْدیة. (یادداشت مؤلف ). تثنیه : ردأا