مرمافرهنگ فارسی عمید۱. جایی که از آن افکنند؛ مکان افکندن.۲. آماجگاه؛ جایی که تیر بر آن انداخته میشود.۳. [مجاز] مقصد.
مرمویلغتنامه دهخدامرموی . [ م َ م َ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مَرمی ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرمی شود.
مرمیلغتنامه دهخدامرمی . [ م َ ما ] (ع مص ) مصدر میمی از رمی و رمایة. (از اقرب الموارد). رجوع به رمی و رمایة شود. || (اِ) مقصد. (منتهی الارب ). مکان پرتاب کردن . ج ، مَرامی . (از اقرب الموارد). و از آن است حدیث «لیس ورأاﷲ مرمی »؛ یعنی مقصدی که آمال بسوی آن افکنده شود. (از منتهی الارب ).
مرماةلغتنامه دهخدامرماة. [ م ِ ] (ع اِ) تیر سست خرد یا تیر که بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرمات . و رجوع به مرمات شود.پیکان گرد. (منتهی الارب ). || پایچه ٔ ستورو سم شکافته . (منتهی الارب ). ظلف . (اقرب الموارد).
مرماةلغتنامه دهخدامرماة. [ م َ / م ِ ] (ع اِ) تندیی که میان دو ظلف ستور است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرماتلغتنامه دهخدامرمات . [ م ُ رِم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرمة تأنیث مرم ، نعت فاعلی از ارمام . رجوع به مُرم و ارمام شود. || بلاها. (منتهی الارب ). دواهی . (اقرب الموارد).
مرماشلغتنامه دهخدامرماش . [ م ِ ] (ع ص ) زن آراینده ٔ چشم خود. (منتهی الارب ). رأراه . (اقرب الموارد). || آن که وقت نگاه چشم خود را بسیار جنباند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرماةلغتنامه دهخدامرماة. [ م ِ ] (ع اِ) تیر سست خرد یا تیر که بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرمات . و رجوع به مرمات شود.پیکان گرد. (منتهی الارب ). || پایچه ٔ ستورو سم شکافته . (منتهی الارب ). ظلف . (اقرب الموارد).
مرماةلغتنامه دهخدامرماة. [ م َ / م ِ ] (ع اِ) تندیی که میان دو ظلف ستور است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرماتلغتنامه دهخدامرمات . [ م ُ رِم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرمة تأنیث مرم ، نعت فاعلی از ارمام . رجوع به مُرم و ارمام شود. || بلاها. (منتهی الارب ). دواهی . (اقرب الموارد).
مرماشلغتنامه دهخدامرماش . [ م ِ ] (ع ص ) زن آراینده ٔ چشم خود. (منتهی الارب ). رأراه . (اقرب الموارد). || آن که وقت نگاه چشم خود را بسیار جنباند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).