مستترلغتنامه دهخدامستتر. [ م ُ ت َ ت َ ] (ع اِ) محل استتار. محل پنهان شدن . پنهان جای و جای امن و پناه . (ناظم الاطباء). رجوع به استتار شود : عنان بگردانید و در مستتر آجام طبرستان روی به خراسان نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 380).
مستترلغتنامه دهخدامستتر. [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استتار. پوشیده شده . (اقرب الموارد). پوشیده گردنده و در پرده شونده . (آنندراج ). پنهان و در پرده شونده . (غیاث ). نهان . پوشیده . سَتیر. مستور : ای خداوندی کت نیست در آفاق نظیررحمت و فضل تو زی حجت تو م
مستطیرلغتنامه دهخدامستطیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استطارة. ساطع و منتشر: صبح یا برق یا شیب یا شر مستطیر. (اقرب الموارد). بردمیده . (منتهی الارب ). آشکار : یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شره مستطیرا. (قرآن 7/76). || غبار برآمده
مستطرلغتنامه دهخدامستطر. [ م ُ ت َ طَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استطار. مکتوب . نوشته شده . (اقرب الموارد) : و کل صغیرو کبیر مستطر. (قرآن 53/54). رجوع به استطار شود.
مستطرلغتنامه دهخدامستطر. [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استطار. نویسنده . کاتب . (اقرب الموارد). رجوع به استطار شود.
مستثئرلغتنامه دهخدامستثئر. [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استثئار. درخواست کننده ٔ کمک برای گرفتن خونبهای مقتول . (اقرب الموارد). رجوع به استثئار شود.
مستثیرلغتنامه دهخدامستثیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استثارة. || برانگیزاننده . (ناظم الاطباء). مثیر. (اقرب الموارد). رجوع به استثارة شود.
مستترفلغتنامه دهخدامستترف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استتراف . بدکار و نافرمان . (منتهی الارب ). رجوع به استتراف شود.
هندسة محوطهsite geometryواژههای مصوب فرهنگستانطرح مستتر در شکلگیری استقرارگاه یا هر نوع محوطة باستانی دیگر
مستترفلغتنامه دهخدامستترف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استتراف . بدکار و نافرمان . (منتهی الارب ). رجوع به استتراف شود.
دارمستترلغتنامه دهخدادارمستتر. [ م ِ ت ِ ت ِ ] (اِخ ) (جیمز) نویسنده و محقق معروف . وی از پدر و مادری یهودی در یکی از نواحی آلزاس بدنیا آمد. تولد او در سال 1849 م . بود و نام خانوادگی او از موطن اصلی این خانواده یعنی دارمشتات گرفته شده است . جیمز تحصیلات خود را د