مسوارلغتنامه دهخدامسوار. [ م ِس ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: مس + وار، پسوند شباهت ) مس مانند. آلیاژی است از مس و روی (مانند برنج ) ولی مقدار مس آن تا حدود 72 درصد می رسد (مقدار مس در برنج معمولاً 55 درصد است ) به همین جهت رنگ
مسوارفرهنگ فارسی معین(مِ) (اِ.) آلیاژ مس و روی با جلای زیاد و رنگ سرخ مایل به زرد که در قدیم برای ساختن سماور و ظرف های آشپزخانه به کار می رفت .
مشوارلغتنامه دهخدامشوار. [ م ِش ْ ] (ع اِ) آلت انگبین گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، مشاویر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مِشْوَر شود. || درون چیزی و برون آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مخبر و منظر: لیس لفلان مشوار؛ ای منظر. (از اقرب الموارد). || آخور یا
میسورلغتنامه دهخدامیسور. [ م َ سو / می س ُ] (اِخ ) ایالتی در جنوب هند به مساحت 192000 کیلومتر مربع که 2354700 تن سکنه دارد. مرکز آن بنگالور است . کارخانه های فراوان دارد و تقریباً تمام طلای هن
میسورلغتنامه دهخدامیسور. [ م َ ] (ع مص ) آسان کردن . (ناظم الاطباء). || آسان شدن ، و در این صورت مصدر است بر وزن مفعول . (منتهی الارب ) (غیاث ). آسان گردیدن . سهل شدن . (یادداشت مؤلف ).آسان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) : که چنین دارو چنان ناسور راهست درخور
میسورلغتنامه دهخدامیسور. [ م َ سو / می س ُ ] (اِخ ) نام شهری در ایالت میسور، واقع در هند با 244323 تن سکنه . با خیابانها و پارکهای زیبا که قسمتی از دانشگاههای ایالت میسور در این شهر است .
مسورلغتنامه دهخدامسور. [ م ِس ْ وَ ] (ع اِ) تکیه جای چرمین . (منتهی الارب ). متکای چرمین . (ناظم الاطباء). بالش از پوست . و رجوع به مسورة شود.
آلیاژفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت دۀ مُرکب، آمیزه، اکسیر، ترکیب فلزات، مخلوط، معجون، ملغمه برنج، برنز، فولاد [◄ چیز سخت 326]، چدن، مفرغ، مسوار