مسکونلغتنامه دهخدامسکون . [ م َ ] (اِخ ) (محمدآباد) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
مسکونلغتنامه دهخدامسکون . [ م َ ] (اِخ ) یکی از سه دهستان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت . و محدود است از شمال به دهستان ده بکری ، از مغرب به دهستان امجزاز، از جنوب به جلگه ٔ جیرفت و از مغرب به بخش ساردوئیه . آب آن از رودخانه ٔ سقدر، قنوات و چشمه ها تأمین می شود. این دهستان از <span class="hl" d
مسکونلغتنامه دهخدامسکون . [ م َ ] (ع ص ) آرمیده . (آنندراج ). آرام کرده شده و تسلی داده شده . (ناظم الاطباء). آرام گرفته .- مسکون شدن ؛ آرام کرده شدن . خشنودکرده شدن . تسلی داده شدن . (ناظم الاطباء). || مسکون الی روایته ، در اصطلاح درایه مثل صالح الحدیث است . |
مسکونلغتنامه دهخدامسکون . [م َ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ، واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری مسکون و یک هزارگزی راه شوسه ٔ بم به سبزواران . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8</s
ربع مسکونلغتنامه دهخداربع مسکون . [ رُ ع ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمت معمور و مسکون از کره ٔ ارض . (ناظم الاطباء). ربع زمین که سکونت کرده شده ٔ انسان است و مراد از ربع مسکون هفت اقلیم است چرا که هفت اقلیم مانند هفت بساط مطوله از مشرق تا مغرب در ربع مسکون واقعاند برابر یکدیگر. بدان که زمین
مسقانلغتنامه دهخدامسقان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 89هزارگزی جنوب غربی شیراز و 53هزارگزی راه فرعی شیراز به سیاخ . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
مسکانلغتنامه دهخدامسکان . [ م ُ ] (اِخ ) مشکان . نام قریه ای به فیروزآباد فارس و قریه ای به اصطخر و قریه ای به همدان نزدیک رودآور. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مشکان شود.
مسکونةلغتنامه دهخدامسکونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مسکون . باسکنه . سکنه دار. دارای سکنه : لیس علیکم جناح أن تدخلوا بیوتاً غیرمسکونة فیها متاع لکم واﷲ یعلم ما تبدون و ما تکتمون . (قرآن 29/24). رجوع به مسکون شود.
مسکونیلغتنامه دهخدامسکونی . [ م َ ] (ص نسبی ) قابل سکونت . ساکن شدنی . سکونت گزیدنی . و رجوع به مسکون شود.
کشکوئیهلغتنامه دهخداکشکوئیه . [ ک َ ئی ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت . واقع در 24هزارگزی خاور مسکون سر راه مالرو مسکون به کروک . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
مسکونةلغتنامه دهخدامسکونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مسکون . باسکنه . سکنه دار. دارای سکنه : لیس علیکم جناح أن تدخلوا بیوتاً غیرمسکونة فیها متاع لکم واﷲ یعلم ما تبدون و ما تکتمون . (قرآن 29/24). رجوع به مسکون شود.
مسکونیلغتنامه دهخدامسکونی . [ م َ ] (ص نسبی ) قابل سکونت . ساکن شدنی . سکونت گزیدنی . و رجوع به مسکون شود.
نامسکونلغتنامه دهخدانامسکون . [ م َ ] (ص مرکب ) غیرمسکون . که در آن کسی سکنی ̍ نگرفته است . متروک . || ناآباد. ویران . ویرانه . نامعمور. بایر.
بارنکومسکونلغتنامه دهخدابارنکومسکون . [ رَ م َ ] (اِخ ) سلسله ٔکوهی است به اسپانیا که آن را بارسیز هم گویند. (الحلل السندسیة ج 2 ص 112).
ربع مسکونلغتنامه دهخداربع مسکون . [ رُ ع ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمت معمور و مسکون از کره ٔ ارض . (ناظم الاطباء). ربع زمین که سکونت کرده شده ٔ انسان است و مراد از ربع مسکون هفت اقلیم است چرا که هفت اقلیم مانند هفت بساط مطوله از مشرق تا مغرب در ربع مسکون واقعاند برابر یکدیگر. بدان که زمین