مصدوقلغتنامه دهخدامصدوق . [ م َ ] (ع ص ) تصدیق کرده شده و راست . (ناظم الاطباء). || راست گفته شده . سخن که به راستی گفته شده است . || موافق وعده بجا آورده شده .
مصدوغلغتنامه دهخدامصدوغ . [ م َ ] (ع ص ) شتر که بر صدغ وی داغ و نشان کرده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ): بعیر مصدوغ ؛ شتری که در صدغ وی داغ باشد. (ناظم الاطباء). بعیر مصدغ . (منتهی الارب ).
مصداقلغتنامه دهخدامصداق . [ م ِ ] (ع اِ) آلت صدق چیزی . (ناظم الاطباء). آلة صدق . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). چیزی که صدق دیگری از او دریافت شود. نمونه . (یادداشت مؤلف ). || گواه . (ناظم الاطباء) (غیاث ) (آنندراج ). حجت . آثار چیزی که دلیل راستی باشد. گواه راستی . دلیل راستی سخن . (ناظ
مصداقفرهنگ فارسی معین(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دلیل راستی سخن . 2 - چیزی که دلیل راستی کسی باشد. 3 - آن چه که منطبق بر امری گردد.
مصدوقهلغتنامه دهخدامصدوقه .[ م َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِمص ) مصدوقة. صدق . راستی و درستی . (یادداشت مؤلف ) : نزدیک سلطان رسیدو از مصدوقه ٔ حال و خدیعت فرقه ٔ ضلال بیاگاهانید. (جهانگشای جوینی ). || (اِ) مصداق . آنچه منطبق بر امری گردد. مو
مصدوقةلغتنامه دهخدامصدوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث مصدوق . رجوع به مصدوق شود. || (اِمص ) راستی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
مصدوقهلغتنامه دهخدامصدوقه .[ م َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِمص ) مصدوقة. صدق . راستی و درستی . (یادداشت مؤلف ) : نزدیک سلطان رسیدو از مصدوقه ٔ حال و خدیعت فرقه ٔ ضلال بیاگاهانید. (جهانگشای جوینی ). || (اِ) مصداق . آنچه منطبق بر امری گردد. مو
مصدوقةلغتنامه دهخدامصدوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث مصدوق . رجوع به مصدوق شود. || (اِمص ) راستی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).