مطبوخلغتنامه دهخدامطبوخ . [ م َ ] (ع ص ) هر چیزی که آن را به آتش پخته باشند خصوصاً دوای جوشانیده شده . (غیاث ). (آنندراج ). پخته . (مهذب الاسماء). پخته شده . جوشانیده شده . طبخ شده و دم کرده شده و دوای جوشانیده شده . (ناظم الاطباء). دوشاب و هر چه پخته شده باشد به آتش . (الفاظ الادویه ). پخته .
مطبوخفرهنگ فارسی عمید۱. پختهشده.۲. جوشاندهشده.۳. (پزشکی) دارویی که بجوشانند و شیرۀ آن را به بیمار بدهند؛ جوشانده.
زاج مطبوخلغتنامه دهخدازاج مطبوخ . [ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از جنس زاج اخضر است که با خاک مخلوط باشد آن را با آب میجوشانند. رجوع به مخزن الادویه و رجوع به کتاب مفردات ابن بیطار و دائرة المعارف بستانی ج 9 و رجوع به زاج در این لغت نامه شود.
مطبخلغتنامه دهخدامطبخ . [ م َ ب َ ] (ع اِ) جای پختن . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). جائی که در آن طبخ کنند. ج ، مَطابِخ . (از اقرب الموارد). آشپزخانه و جایی که در آن طعام طبخ میکنند. (ناظم الاطباء). جای دیگ پختن . (مهذب الاسماء) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (السامی فی الاسامی ) (یادداش
مطبخلغتنامه دهخدامطبخ . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) آلت پختن یا دیگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آلت پختن مانند دیگ و کماجدان و جز آن . (ناظم الاطباء). ج ، مَطابِخ . (اقرب الموارد).
مطبخلغتنامه دهخدامطبخ . [ م ُ طَب ْ ب َ ] (ع اِ) جای پختن وبریان ساختن . (منتهی الارب ). مکان طبخ . (اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جای پخت کردن . یقال هذا مطبخ القوم و هذا مشواهم ؛ این جای پخت کردن آن قوم است و این جای بریان ساختن آنهاست . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (ص ) فربه گوشت
مطبخلغتنامه دهخدامطبخ . [ م ُ طَب ْ ب ِ ] (ع ص ، اِ) اول بچه ٔ سوسمار یا اول آن حسل است بعد آن غیداق بعد آن مطبخ بعد آن خضرم بعد از آن ضب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بچه ٔ سوسمار بعد از حسل . (از اقرب الموارد). || جوان فربه آکنده گوشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از
زاج مطبوخلغتنامه دهخدازاج مطبوخ . [ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از جنس زاج اخضر است که با خاک مخلوط باشد آن را با آب میجوشانند. رجوع به مخزن الادویه و رجوع به کتاب مفردات ابن بیطار و دائرة المعارف بستانی ج 9 و رجوع به زاج در این لغت نامه شود.
کشک الشعیرلغتنامه دهخداکشک الشعیر. [ ک َ کُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) آش جو. (مجمع الجوامع). کشکاب . || آب جو افشرده . (فرهنگ ادویه ). شیره ٔ جو است و نیز جو مطبوخ مالیده ٔ صاف نموده را نامند و آب مطبوخ رقیق آن را برای مالیدن که جرم آن در آن داخل شود. (مخزن الادویه ).
زاج اسودلغتنامه دهخدازاج اسود. [ ج ِ اَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )زاج الاساکفه . زاج مطبوخ . رجوع به این دو لغت شود.
زاج مطبوخلغتنامه دهخدازاج مطبوخ . [ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از جنس زاج اخضر است که با خاک مخلوط باشد آن را با آب میجوشانند. رجوع به مخزن الادویه و رجوع به کتاب مفردات ابن بیطار و دائرة المعارف بستانی ج 9 و رجوع به زاج در این لغت نامه شود.