ملسونلغتنامه دهخداملسون . [ م َ ] (ع ص ) دروغ گوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کذاب . (از اقرب الموارد) (محیط المحیط) : به نزدیک ارباب براعت به زبان شناعت ملسون نشوم . (المعجم چ دانشگاه ص 20). || در لسان گوید: رجل ملسون ؛
ملسنلغتنامه دهخداملسن . [ م ِ س َ ] (ع اِ) سنگ که بر دهانه ٔ سوراخ کفتار نهند جهت صید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). سنگی که بر بالای در خانه (لانه )ای که با سنگ ساخته شده قرار دهند و گوشت جانور درنده را درعقب آن نهند و چون جانور داخل شود و گوشت را خورد سنگ بر در افتد و لانه را
ملسنلغتنامه دهخداملسن . [ م ُ ل َس ْ س َ ] (ع ص ، اِ) آنچه سرش را شبیه به زبان ساخته باشند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نعل باریک لطیف همچون زبان . ملسنة. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء) و رجوع به ملسنة شود.
ملسنلغتنامه دهخداملسن . [ م ُ ل َس ْ س ِ ] (ع ص ) آنکه از حیرت یا فکر زبان خود را گاز بگیرد. (از ذیل اقرب الموارد).
زبان بریدهلغتنامه دهخدازبان بریده . [ زَ ب ُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) خاموش . (آنندراج ). خاموش و ساکت شده . (ناظم الاطباء). ملسون . (منتهی الارب ) : آویخته کی بدی ترازوگرزانکه زبان بریده بودی . خاقانی .حال
دروغگویلغتنامه دهخدادروغگوی . [ دُ] (نف مرکب ) دروغگو. دروغ گوینده . آنکه سخن به دروغ گوید. دروغ زن . افاک . (دهار). اَلمَعی ّ. تِکِذّاب . (منتهی الارب ). خَرّاص . (دهار). دَجّال . رُهدون . زَرّاق . سَدّاج . سَرّاج . سَنوب . سَوهق . سَهْوق . صَواغ . عُثر. عجری ّ. غموض الحنجرة. (منتهی الارب ). نا