ملوزلغتنامه دهخداملوز. [ م ُ ل َوْ وَ ] (ع ص ) حلواءملوز؛ حلوایی بادام مغز کرده . (مهذب الاسماء). خرمای بادام پرکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خرمای پرکرده از بادام و جوزاغند. (ناظم الاطباء). خرمای هسته بیرون کرده و لوز به جای هسته نهاده .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ر
ملوزفرهنگ فارسی معین(مُ لَ وَّ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - بادامی شکل ، شبیه به بادام . 2 - به شکل لوزی . 3 - خرمای پر کرده از بادام و جوزاغند.
ملوظلغتنامه دهخداملوظ. [ م ِل ْ وَ ] (ع اِ) چوبی که بدان زنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی که بدان کتک زنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تازیانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملیوسلغتنامه دهخداملیوس . [ م َ ] (اِخ ) نام جزیره ای است از جزایر یونان که طین مختوم از آن جزیره آورند. و اﷲ اعلم . (برهان ) (آنندراج ).
ملوزةلغتنامه دهخداملوزة. [ م ُ ل َوْ وَ زَ ] (ع ص ) تأنیث ملوز. بادامی : عین ملوزة؛ چشم بادامی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملوز (معنی آخر) شود.
بادامیلغتنامه دهخدابادامی . (ص نسبی ) بصورت بادام : چشمان بادامی ؛ چشمان بشکل بادام . ملوَّز. ملوزه . || گاه آنرا بمعنی لوزی یعنی چهارضلع لوزی بکار برند. || لوزینج ، معرب لوزینه . (منتهی الارب ). || قسمی از حلویات ، نان بادامی . || رنگیست معروف . || خواجه سرا و خایه کشیده . (آنندراج ). || منسوب
ملوزةلغتنامه دهخداملوزة. [ م ُ ل َوْ وَ زَ ] (ع ص ) تأنیث ملوز. بادامی : عین ملوزة؛ چشم بادامی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملوز (معنی آخر) شود.