منشدلغتنامه دهخدامنشد. [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) شعرخواننده . (آنندراج ) (غیاث ) (از منتهی الارب ). آنکه شعر می خواند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : جان سخنوران را مرشد نشید من به بهر چنین نشیدی منشد رشید بهتر. خاقانی .بیتی یا قطعه ا
منشدلغتنامه دهخدامنشد.[ م ُ ش ِ ] (اِخ ) موضعی است میان رضوی و ساحل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به معجم البلدان شود.
منشدفرهنگ فارسی معین(مُ ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خواننده و آورندة شعر از دیگری . مق منشی . 2 - راه نماینده . 3 - هجو کننده .
منسدلغتنامه دهخدامنسد. [ م ُ س َدد ] (ع ص ) بسته شونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسته شده و بندآمده و سدشده و مسدودگردیده و موقوف شده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء) : هیچ علاجی در وهم نیامد... چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند. (کلیله چ م
منشتلغتنامه دهخدامنشت . [ م َن ِ ] (اِ) منش . (یادداشت مرحوم دهخدا) : جز تو نزاد حوا و آدم نکشت شیرنهادی به دل و بر منشت . محمدبن مخلد سگزی (ازتاریخ سیستان ص 212).رجوع به منش شود.
منشتلغتنامه دهخدامنشت . [ م ِ ن ِ ] (اِ) در تداول عامه ، رغبت .- منشت نشدن ؛مکروه و منفور داشتن چیزی را: منشتم نمی شود؛ یعنی چون دستهای آلوده بدان خورده یا مردمی پلشت کار و شوخگن آن را پخته و ساخته اند رغبت به خوردن آن نمی کنم . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منش
منشتلغتنامه دهخدامنشت . [ م ُ ش َت ت ] (ع ص ) پراکنده و متفرق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انشتات شود. || متمایز و جدا. (ناظم الاطباء).
منشطلغتنامه دهخدامنشط. [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) نعت از انشاط به معنی خوش اهل گردیدن مرد. (از منتهی الارب ). خداوند ستور بانشاط یا مرد خوش اهل . (آنندراج ). آنکه دارای ستور شادمان باشد و یا آنکه اهل آن شادمان باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انشاط شود.
منشدیلغتنامه دهخدامنشدی . [ م ُ ش َ ] (ص ) کسی که به آواز بلند شعر می خواند. || آنکه دانش و معرفت و فصاحت از دیگری می آموزد. (ناظم الاطباء).
منشد جدادیکشنری عربی به فارسیسفت , شق , محکم کشيدن , کشيده , مات کردن , درهم پيچيدن , محکم بسته شده (مثل طناب دور يک بسته)
منشدیلغتنامه دهخدامنشدی . [ م ُ ش َ ] (ص ) کسی که به آواز بلند شعر می خواند. || آنکه دانش و معرفت و فصاحت از دیگری می آموزد. (ناظم الاطباء).
منشد جدادیکشنری عربی به فارسیسفت , شق , محکم کشيدن , کشيده , مات کردن , درهم پيچيدن , محکم بسته شده (مثل طناب دور يک بسته)