منقالغتنامه دهخدامنقا. [ م ُ ن َق ْ قا ] (ع ص ) پاک کرده شده . (ناظم الاطباء). مُنَقّی ̍ : بر گنج نشست کرد حجت جان کرده منقا و دل مصفا.ناصرخسرو.طاوس بین که زاغ خورد وانگه از گلوگاورس ریزه های منقا برافکند. <p class="author"
اَنگیرِ مُنَقّاگویش بختیاریانگور مُنَقّا (نوعى انگور سفیدرنگ وبسیار شیرین و لطیف و کمیاب، جز درمنطقه و در باغى مخصوص در جاى دیگردیده نشده است. نگارنده).
منقادلغتنامه دهخدامنقاد. [ م ُ ] (ع ص ) فرمانبردار. (دهار). مطیع و فرمانبردار و فروتنی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). گردن داده و مطیعشده . (ناظم الاطباء). گردن نهاده . فرمانبر. خاضع. مسخر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مردم روزگار... مطیع و منقاد وی باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
منقارلغتنامه دهخدامنقار. [ م ِ ] (ع اِ) کلب مرغ . (مهذب الاسماء).پتفوز مرغ . (دهار). نول مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نول مرغ و آله ٔ دانه چیدن . (غیاث ). نول مرغان . نوک . تک . شند. کلب . کلپ . کلکف . کلفت . کلنه . شَتَر. چُنَک . (ناظم الاطباء). نوک پرندگان . نک . منقاف . منقاد. منسر. مجذ
منقادیتلغتنامه دهخدامنقادیت .[ م ُ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) فرمانبرداری و اطاعت . (ناظم الاطباء). منقاد بودن . رجوع به منقاد شود.
اَنگیرِ مُنَقّاگویش بختیاریانگور مُنَقّا (نوعى انگور سفیدرنگ وبسیار شیرین و لطیف و کمیاب، جز درمنطقه و در باغى مخصوص در جاى دیگردیده نشده است. نگارنده).
عیدانلغتنامه دهخداعیدان . (ع اِ) ج ِ عود. رجوع به عود شود : سلیخه ٔ منقا و عیدان السلیخه از هر یک نیم درمسنگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
منقیلغتنامه دهخدامنقی . [ م ُ ن َق ْ قا ] (ع ص ) پاک کرده شده و صاف کرده شده چنانکه مویز منقی وآمله ٔ منقی ، نوعی از میوه ٔ معروف است که در دوا به کار آید و منقی صفت آن است یعنی مویزی که آن را از تخمش پاک و صاف کرده باشند و بعضی مردم که مویز را منقی گویند و از لفظ مویز غافل می شوند غلطی عظیم
پاکفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاکیزه، تمیز، منزه، نزه، نظیف ۲. زکی، مبرا، مقدس، مهذب، ۳. باعفاف، پاکدامن، عفیف، معصوم، نجیب ۴. سترده، منقح ۵. بیغش، خالص، سره، صاف، صافی، محض، ناب ۶. طاهر، طهر، طیب، مطهر ۷. بیعیب، منقا، نقی ۸. بیآلایش، بیریا، صمیم، مخلص ۹. زلال، صاف، صراح ۱
منقادلغتنامه دهخدامنقاد. [ م ُ ] (ع ص ) فرمانبردار. (دهار). مطیع و فرمانبردار و فروتنی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). گردن داده و مطیعشده . (ناظم الاطباء). گردن نهاده . فرمانبر. خاضع. مسخر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مردم روزگار... مطیع و منقاد وی باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
منقارلغتنامه دهخدامنقار. [ م ِ ] (ع اِ) کلب مرغ . (مهذب الاسماء).پتفوز مرغ . (دهار). نول مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نول مرغ و آله ٔ دانه چیدن . (غیاث ). نول مرغان . نوک . تک . شند. کلب . کلپ . کلکف . کلفت . کلنه . شَتَر. چُنَک . (ناظم الاطباء). نوک پرندگان . نک . منقاف . منقاد. منسر. مجذ
منقادیتلغتنامه دهخدامنقادیت .[ م ُ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) فرمانبرداری و اطاعت . (ناظم الاطباء). منقاد بودن . رجوع به منقاد شود.