منقشلغتنامه دهخدامنقش . [ م ِ ق َ ] (ع اِ) موی کن که آهن باشد که بدان خار برکنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). منقاش وابزار آهنی که بدان موی برکنند. (ناظم الاطباء). منقاش . ج ، مناقش . (اقرب الموارد). رجوع به منقاش شود.
منقشلغتنامه دهخدامنقش . [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) نگاشته و نگار کرده . (آنندراج ). نقش کرده شده و نگارکرده شده و دارای نقش و نگار و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون . (ناظم الاطباء). نگارین . بنگار. نقاشی شده . پرنقش و نگار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از او مخمل و جامه های ب
منقشلغتنامه دهخدامنقش . [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) آنکه می نگارد و آنکه نگار می کند و آنکه کنده کاری می کند. (ناظم الاطباء).
منکشلغتنامه دهخدامنکش . [ م ِ ک َ ] (ع ص ) بازکاونده امور را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاوش کننده در کارها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منقزلغتنامه دهخدامنقز. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) پیوسته آب صافی و خوش خورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه آب صاف می نوشد. (ناظم الاطباء). || دشمن را کشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه می کشد دشمن را و سبب می گردد کشته شدن آن را. (ناظم الاطباء). ||
منقصلغتنامه دهخدامنقص . [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) ناقص کننده . مقابل مکمل : مجرد نسب ، علت بزرگی و پادشاهی نیست والا حسب ذاتی وجوداً و عدماً مکمل ومنقص آن نتواند بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 162).
منکصلغتنامه دهخدامنکص . [ م ُ ن َک ْ ک َ / م ُ ک َ ] (ع ص ) یکسو و برکناره شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
منکصلغتنامه دهخدامنکص . [ م َ ک َ ] (ع مص ) نَکص . نکوص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نکص و نکوص شود. || (اِ) جای برگشت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منقشةلغتنامه دهخدامنقشة. [ م ُ ن َق ْ ق ِ ش َ ] (ع اِ) سر شکستگی که استخوان از وی شکسته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سر شکستگی که به استخوان رسیده باشد. (ناظم الاطباء). شکستگی سر که آن را منقلة گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). رجوع به منقلة شود.
منقشرلغتنامه دهخدامنقشر. [ م ُ ق َ ش ِ ] (ع ص ) بازگردیده ، مثل پوست درخت و جز آن . (آنندراج ). پوست کنده شده و پوست بازشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقشار شود.
منقشعلغتنامه دهخدامنقشع.[ م ُ ق َ ش ِ ] (ع ص ) ابر گشاده و پراکنده . (آنندراج ). ابر پراکنده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).- منقشع شدن ؛ از هم شکافتن . از هم پاشیدن : عارض آن عارضه منقشع شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class="hl" d
منقشلاغلغتنامه دهخدامنقشلاغ . [ م َ ق َ ] (اِخ ) قلعه ای است استوار در نهایت حدود خوارزم و سقسین و نواحی روس به نزدیک دریا و در محل جریان جیحون در ساحل دریای طبرستان . (از معجم البلدان ). اکنون نام شهرستانی است در ایالت وسیع ماوراء خزر، بین دریای خزر و خیوه که در حدود یک صد و پنجاه هزار کیلومتر
منقشلاقلغتنامه دهخدامنقشلاق . [ م َ ق ِ ] (اِخ ) منقشلاغ : شیبانی خان مغلوب شده عنان به صوب منقشلاق انعطاف داد و از منقشلاق به راه خوارزم متوجه بخارا گشت . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 274). رجوع به مدخل قبل
مناقشلغتنامه دهخدامناقش . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنقَش . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقش شود.
بشتهلغتنامه دهخدابشته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِ) حریر منقش . (از اوبهی ) . رجوع به بسته در معنی حریر منقش شود.
منقشةلغتنامه دهخدامنقشة. [ م ُ ن َق ْ ق ِ ش َ ] (ع اِ) سر شکستگی که استخوان از وی شکسته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سر شکستگی که به استخوان رسیده باشد. (ناظم الاطباء). شکستگی سر که آن را منقلة گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). رجوع به منقلة شود.
منقشرلغتنامه دهخدامنقشر. [ م ُ ق َ ش ِ ] (ع ص ) بازگردیده ، مثل پوست درخت و جز آن . (آنندراج ). پوست کنده شده و پوست بازشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقشار شود.
منقشعلغتنامه دهخدامنقشع.[ م ُ ق َ ش ِ ] (ع ص ) ابر گشاده و پراکنده . (آنندراج ). ابر پراکنده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).- منقشع شدن ؛ از هم شکافتن . از هم پاشیدن : عارض آن عارضه منقشع شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class="hl" d
منقشلاغلغتنامه دهخدامنقشلاغ . [ م َ ق َ ] (اِخ ) قلعه ای است استوار در نهایت حدود خوارزم و سقسین و نواحی روس به نزدیک دریا و در محل جریان جیحون در ساحل دریای طبرستان . (از معجم البلدان ). اکنون نام شهرستانی است در ایالت وسیع ماوراء خزر، بین دریای خزر و خیوه که در حدود یک صد و پنجاه هزار کیلومتر
منقشلاقلغتنامه دهخدامنقشلاق . [ م َ ق ِ ] (اِخ ) منقشلاغ : شیبانی خان مغلوب شده عنان به صوب منقشلاق انعطاف داد و از منقشلاق به راه خوارزم متوجه بخارا گشت . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 274). رجوع به مدخل قبل