منمقلغتنامه دهخدامنمق . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) رطب منمق ؛ خرمای بی دانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منمغلغتنامه دهخدامنمغ. [ م ُ ن َم ْ م َ ] (ع ص ) رجل منمغالخلق ؛ مرد آمیخته خلق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آمیخته . || همنشین . مصاحب . همدم . (ناظم الاطباء).
خرمالغتنامه دهخداخرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال . ابوالعباس .بکن کار و کرده بیزدان سپاربخر