منهللغتنامه دهخدامنهل . [ م ِ هََ ] (ع اِ) گور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گور و قبر. (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد بینهایت در سخاوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به منهال شود.
منهللغتنامه دهخدامنهل . [ م ُ هََ ل ل ] (ع ص ) باران سخت ریزان . (آنندراج ). باران سخت ریخته شده . || اشک روان گشته . (ناظم الاطباء).
منهللغتنامه دهخدامنهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) خداوند شتران نخست آب خورده . || خشمناک . (آنندراج ). آنکه خشمناک میگردد و خشم میکند. || آنکه می آشامد. || آنکه شتران را سیراب میکند. (ناظم الاطباء).
منهللغتنامه دهخدامنهل . [ م َ هََ ] (ع اِ) آبخور و نخست آبخوردن و جای آب خوردن . یقال : منهل بنی فلان ؛ ای مشربهم و موضع نهلهم . (منتهی الارب ). آبشخور و جائی که در آن آب خورند و گویند چشمه ای آب که شتران را از چراگاهها بدانجا بازگردانند. ج ، مَناهِل . (از اقرب الموارد). جای آب خوردن . (دهار)
منحللغتنامه دهخدامنحل . [ م ُ ح َل ل ] (ع ص ) گشاده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). گره گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشته . گشاده . گشوده . از هم باز شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- منحل گردیدن ؛ از هم گشودن . ازهم گسیخته شدن : اگر در خیال جبال یک
منعللغتنامه دهخدامنعل . [ م ُ ن َع ْ ع َ ](ع ص ) ستور نعل کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تنعیل شود. || آنچه به شکل نعل اسب باشد. (غیاث ) (آنندراج ).- عین منعل ؛ در شیوه ٔ خط ثلث سه قسم عین (ع ) است : منعل ، فم الاسد، فم الثع
منعللغتنامه دهخدامنعل . [ م َ ع َ ] (ع ص ، اِ) زمین درشت ، اسم است آن را و صفت . (منتهی الارب ). زمین درشت و گویند نزلنا منعلاً و ارضاً منعلاً. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
منعللغتنامه دهخدامنعل . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) فرس منعل ؛ اسب سخت سم . || فرس منعل ید کذا و رجل کذا او الیدین او الرجلین ؛ اسب که میان سم و رسغ آن سپیدی باشد و گرد نگردد یا برتر گذرد از سپیدی خاتم که سپیدی اندک است در قوائم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).- <
منهلاکلغتنامه دهخدامنهلاک . [ م َ هَِ ] (ص ) فقیر و درویش . (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 371 الف ) : در جهان هر که منهلاک شوداز سؤال و حساب پاک شود.(از شعوری بدون ذکر نام شاعر
منهلتلغتنامه دهخدامنهلت . [ م ُ هََ ل ِ ] (ع ص ) دورشونده . (آنندراج ). دورشده . (ناظم الاطباء). || فراموش کننده . (آنندراج ). فراموش کرده . (ناظم الاطباء). || برغفلت رونده . (آنندراج ). برغفلت رفته . (ناظم الاطباء).
منهلکلغتنامه دهخدامنهلک . [ م ُ هََ ل ِ ] (ع ص ) درهلاک اندازنده . (غیاث ). آنکه خود را در مخاطره و هلاک می اندازد. (ناظم الاطباء).
منهلةلغتنامه دهخدامنهلة. [ م ِ هََ ل َ ] (ع ص ) ارض منهلة؛ زمین یک آب داده . (مهذب الأسماء). رجوع به مَنهَل و نهل و انهال شود.
طاللغتنامه دهخداطال . [ لِن ْ ] (ع ص ) منهل ٌ طال ؛ چشمه ٔ چغزلاوه برآورده . || لیل ٌ طال ؛ شب تاریک . (منتهی الارب ).
مناهللغتنامه دهخدامناهل . [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مَنهَل . (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع منهل که به معنی چشمه باشد. (غیاث ) (آنندراج ). آبشخورها. سرچشمه ها: اگر چه آن چشمه ٔ مکارم را مناهل آنجاست ... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 346<
آبگاهلغتنامه دهخداآبگاه . (اِ مرکب ) ورد. مورد. (زمخشری ). منهل . مصنعه . تالاب . استخر. آبخور. || مثانه . || تهیگاه . زیر اضلاع از دو سوی وحشی تن آدمی و دیگر جانوران . خاصره .
منهلاکلغتنامه دهخدامنهلاک . [ م َ هَِ ] (ص ) فقیر و درویش . (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 371 الف ) : در جهان هر که منهلاک شوداز سؤال و حساب پاک شود.(از شعوری بدون ذکر نام شاعر
منهلتلغتنامه دهخدامنهلت . [ م ُ هََ ل ِ ] (ع ص ) دورشونده . (آنندراج ). دورشده . (ناظم الاطباء). || فراموش کننده . (آنندراج ). فراموش کرده . (ناظم الاطباء). || برغفلت رونده . (آنندراج ). برغفلت رفته . (ناظم الاطباء).
منهلکلغتنامه دهخدامنهلک . [ م ُ هََ ل ِ ] (ع ص ) درهلاک اندازنده . (غیاث ). آنکه خود را در مخاطره و هلاک می اندازد. (ناظم الاطباء).
منهلةلغتنامه دهخدامنهلة. [ م ِ هََ ل َ ] (ع ص ) ارض منهلة؛ زمین یک آب داده . (مهذب الأسماء). رجوع به مَنهَل و نهل و انهال شود.