میسلغتنامه دهخدامیس . [ م َ ] (ع اِ) درختی است کلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به لغت سریانی نام درختی است بزرگ که ثمره ومیوه ٔ آن را به یونانی لوطوس خوانند و بعضی گویند لوطوس نام همان درخت است . (برهان ). لوطوس و آن درختی است نزدیک به جوز رومی و دارای چوبی با بوی خوش و د
میسلغتنامه دهخدامیس . (اِخ ) نام یکی از قرای جبل عامل بعنی جبل لبنان امروزی است و شیخ لطف اﷲبن عبدالکریم بن ابراهیم که مسجد معروف به مسجد شیخ لطف اﷲ را شاه عباس برای او ساخته است از آن قریه است . ونیز از آنجاست شیخ ابراهیم میسی . (یادداشت مؤلف )
میسلغتنامه دهخدامیس . [ م َ ] (ع مص ) میسان . خرامیدن . (منتهی الارب ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). تبختر نمودن . (ناظم الاطباء). || بی باکی کردن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || افزون کردن خدای مرض کسی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) || خشک شدن . (المصادر زوزنی
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
مگسMusca, Mus, Flyواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک آسمان جنوبی (southern sky) نزدیک بهصورت بارز صلیب جنوبی
آمیزة خطمشیpolicy mixواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای متوازن از سیاستها و ابزارهای سیاستی که برای دستیابی به هدف مشترک همراه با هم به کار گرفته میشوند متـ .آمیزة سیاستی
مس مسلغتنامه دهخدامس مس . [ م ِ م ِ ] (اِ مرکب ) (در تداول عوام ) به آهستگی . باتأنی . باکاهلی . مس ّ و مِس ّ : پس نشست و نوشت بامس مس قصه را چند صورت مجلس . ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص <span class="hl"
مس مسفرهنگ فارسی عمیدآهستگی و کندی در کار.⟨ مسمس کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] در کاری آهستگی و کندی کردن؛ کاری را بهتٲنی انجام دادن.
میسابلغتنامه دهخدامیساب . (ع ص ) غوره ٔ خرمای نیم رسیده . (منتهی الارب ، ماده ٔ وس ب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خرمای نزدیک به رسیدن . (ناظم الاطباء).
میسانلغتنامه دهخدامیسان . [ م َ ] (اِخ ) ستاره ای است از جوزا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نام ستاره ای از جوزامیان معره و مجره و آن یکی از دو ستاره ٔ هقعه باشد. (از تاج العروس ، ماده ٔ م ی س به نقل از ابن اعرابی ). یکی از دو ستاره ٔ هقعه که منزل ششم از مناز
میسانلغتنامه دهخدامیسان . [ م َ ی َ] (ع مص ) مَیس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). تبختر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میس شود.
میسانلغتنامه دهخدامیسان . [ م َی ْ ] (ع ص ) خرامنده . (منتهی الارب ). خرامنده و متبختر. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). متبختر. (اقرب الموارد). || هر ستاره ٔ درخشنده و روشن . ج ، میاسین . (ناظم الاطباء). هر ستاره ٔ روشن . ج ، میاسین . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || (اِ) نام
میسانیلغتنامه دهخدامیسانی . (ص نسبی ، اِ) قسمی از بُرد. (یادداشت مؤلف ). گویا نوعی پارچه بوده است که در میسان از بلاد مصر می بافته اند : از وی [ از روم ] جامه ٔ دیبا و سندس و میسانی و طنفسه و جوراب وشلوار بندهای با قیمت بسیار خیزد. (حدود العالم ).
میسابلغتنامه دهخدامیساب . (ع ص ) غوره ٔ خرمای نیم رسیده . (منتهی الارب ، ماده ٔ وس ب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خرمای نزدیک به رسیدن . (ناظم الاطباء).
میسانلغتنامه دهخدامیسان . [ م َ ] (اِخ ) ستاره ای است از جوزا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نام ستاره ای از جوزامیان معره و مجره و آن یکی از دو ستاره ٔ هقعه باشد. (از تاج العروس ، ماده ٔ م ی س به نقل از ابن اعرابی ). یکی از دو ستاره ٔ هقعه که منزل ششم از مناز
میسانلغتنامه دهخدامیسان . [ م َ ی َ] (ع مص ) مَیس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). تبختر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میس شود.
میسانلغتنامه دهخدامیسان . [ م َی ْ ] (ع ص ) خرامنده . (منتهی الارب ). خرامنده و متبختر. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). متبختر. (اقرب الموارد). || هر ستاره ٔ درخشنده و روشن . ج ، میاسین . (ناظم الاطباء). هر ستاره ٔ روشن . ج ، میاسین . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || (اِ) نام
میسانیلغتنامه دهخدامیسانی . (ص نسبی ، اِ) قسمی از بُرد. (یادداشت مؤلف ). گویا نوعی پارچه بوده است که در میسان از بلاد مصر می بافته اند : از وی [ از روم ] جامه ٔ دیبا و سندس و میسانی و طنفسه و جوراب وشلوار بندهای با قیمت بسیار خیزد. (حدود العالم ).
داندامیسلغتنامه دهخداداندامیس . (اِخ ) نام رئیس حکماء هند بعهد اسکندر. توضیح اینکه اسکندر هنگام لشکرکشی به هند روزی بگروهی از حکماء هند که در چمنی گردش کنان سخنهای فلسفی میداشتند رسید و آنان یگانه کاری که کردند این بود که پایشان را بزمین کوبیدند، اسکندر جویای علت این امر شد، آنان پاسخ آوردند که ا
دخمیسلغتنامه دهخدادخمیس . [ دَ ] (اِخ ) از قراء مصر است در نواحی غربی بدانجا منسوبست ابوالعباس احمدبن ابی الفضل بن ابی المجدبن ابی المعالی بن وهب متولد سال 602 هَ . ق . به حماة. پدرش وزیر ملک منصور ابی المعالی محمدبن ملک المظفر صاحب حماةو متوفی به سال <span cl
دمامیسلغتنامه دهخدادمامیس . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دیماس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ دیماس ، به معنی خانه و سمج تاریک و گلخن حمام . (آنندراج ). رجوع به دیماس شود.
دمیسلغتنامه دهخدادمیس . [ دَ ] (ع ص ) چیز پنهان کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).