ناحقلغتنامه دهخداناحق . [ ح َ ق / ح َ ق ق ](ص مرکب ، اِ مرکب ) ناراستی . ناراست . باطل . دروغ . کذب . (ناظم الاطباء). بیهوده : باطل باشد و ناحق . (لغت فرس اسدی ص 459). آنچه که حق و درست نیست : نباش
ناحقفرهنگ فارسی معین(حَ) [ فا - ع . ] 1 - (اِ.) دروغ ، کذب . ؛به ~ برخلاف حق و عدالت . 2 - بیداد. 3 - (ص .) باطل . 4 - ظالم . 5 - نامشروع ، ناروا.
ناعقلغتنامه دهخداناعق . [ ع ِ ] (ع ص ) کلاغ بانگ کننده . (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از نعق . رجوع به نعق شود.
ناهکلغتنامه دهخداناهک . [ هَِ ] (ع ص ) آنکه در هر چیز مبالغه کند. (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). فزونی نهنده در هر چیزی و مبالغه کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ناهقلغتنامه دهخداناهق . [ هَِ ] (ع اِ) جای برآمدن نهاق از گلوی خر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). مخرج نهاق از حلق حمار. مخرج آواز حمار. ج ، نواهق . || حمار. (معجم متن اللغة). خر. (فرهنگ خطی ). خر نر. (غیاث اللغات از منتخب و صراح ). || تن
حرف ناحقلغتنامه دهخداحرف ناحق . [ ح َ ف ِ ح َق ق / ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن باطل . در مقابل حرف حق .
ناحقشناسیلغتنامه دهخداناحقشناسی . [ ح َ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل ناحق شناس . ناسپاسی . بی وفائی . رجوع به ناحق شناس شود.
حرف ناحقلغتنامه دهخداحرف ناحق . [ ح َ ف ِ ح َق ق / ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن باطل . در مقابل حرف حق .
خون ناحقلغتنامه دهخداخون ناحق . [ ن ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشتنی که از روی حق نبود. خونی که ازروی ظلم ریخته شود. قتلی که مقتول آن مظلوم باشد.
ناحق شناسلغتنامه دهخداناحق شناس . [ ح َ ش ِ ] (نف مرکب ) ناسپاس . بی وفا. نمک بحرام . بی داد. (ناظم الاطباء). ناسپاس و بی وفا. (آنندراج ) : ایزد عز ذکره همه ناحقشناسان کفار نعمت را بگیراد. (تاریخ بیهقی ص 475).
عمیسةلغتنامه دهخداعمیسة. [ ع َ س َ ] (ع اِ) یمین ناحق . (منتهی الارب )(آنندراج ). سوگند به ناحق . (ناظم الاطباء). گویند: حلف علی العمیسة و العمیسیة؛ یعنی بر ناحق سوگند خورد. (از اقرب الموارد). عمیسیة. رجوع به عمیسیة شود.
ناحق شناسلغتنامه دهخداناحق شناس . [ ح َ ش ِ ] (نف مرکب ) ناسپاس . بی وفا. نمک بحرام . بی داد. (ناظم الاطباء). ناسپاس و بی وفا. (آنندراج ) : ایزد عز ذکره همه ناحقشناسان کفار نعمت را بگیراد. (تاریخ بیهقی ص 475).
ناحقشناسیلغتنامه دهخداناحقشناسی . [ ح َ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل ناحق شناس . ناسپاسی . بی وفائی . رجوع به ناحق شناس شود.
حرف ناحقلغتنامه دهخداحرف ناحق . [ ح َ ف ِ ح َق ق / ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن باطل . در مقابل حرف حق .
خون ناحقلغتنامه دهخداخون ناحق . [ ن ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشتنی که از روی حق نبود. خونی که ازروی ظلم ریخته شود. قتلی که مقتول آن مظلوم باشد.