نادرویشلغتنامه دهخدانادرویش . [ دَرْ ] (ص مرکب ) آن که درویش نباشد. (ناظم الاطباء). || آن که زهد و درویشی را به خود نسبت دهد ولی قلباً درویش نباشد. زاهد دروغی . (ناظم الاطباء) : اعتقادی بنما و بگذر بهر خداتا ندانی که در این خرقه چه نادرویشم . <p class="author"
نادرویشفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه درویش نباشد.۲. کسی که درویش باشد اما خلاف اصول درویشی عمل کند.۳. آنکه با رفیقان و دوستان خود برخلاف مرّوت و انصاف رفتار کند.
نادیریازلغتنامه دهخدانادیریاز. [ دیرْ ] (نف مرکب ) شب کوتاه که دراز نباشد. (ناظم الاطباء). رجوع به «دیریاز» شود.
نادرویشی کردنلغتنامه دهخدانادرویشی کردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، نارفاقتی کردن . بی صفائی کردن . شرط رفاقت و صفا بجا نیاوردن .
نالوطیلغتنامه دهخدانالوطی . (ص مرکب ) در تداول ، آنکه لوطی گری ندارد. که آئین رفاقت نداند. که نارو میزند. نارفیق . نادرویش . ناجوانمرد.
دوروفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط زور، ریاکار، سالوس، جَلَب، محیل، حیلهگر، متجددمآب، متظاهر، مظلومنما، فرصتطلب، خائن دارای اداواصول نادرویش رذل
نادرویشی کردنلغتنامه دهخدانادرویشی کردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، نارفاقتی کردن . بی صفائی کردن . شرط رفاقت و صفا بجا نیاوردن .