نازپروردهلغتنامه دهخدانازپرورده . [ پ َ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نازپرور. نازپرورد. رجوع به نازپرورد شود : نازپرورده ٔ هزار نیازپرده ٔ رمز برگرفت از راز. نظامی .چو شد نازپرورده آن شاخ سروخرامنده شد
نازپروردهفرهنگ مترادف و متضاد۱. ظریف، لطیف، ملوس، نازپرورد، نازدیده، نازنین ۲. حساس، زودرنج ≠ محنتکشیده
نازپروردگیلغتنامه دهخدانازپروردگی . [ پ َ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نازپرورده بودن . در ناز و نعمت پرورش یافتن .
هداکرلغتنامه دهخداهداکر. [ هَُ ک ِ ] (ع ص ) نازپرورده . رجل هداکر؛ مرد به نازپرورده . (منتهی الارب ). منعم . (اقرب الموارد). || شیر غلیظ. (اقرب الموارد).
نازک نارنجیلغتنامه دهخدانازک نارنجی . [ زُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) در تداول ، که به هر ناملایمی برنجد. نازپرورده ای که تحمل اندک دشواری نیارد کردن . زودرنج . که تاب اندک سختی ندارد. نازپرورده .
نازنینفرهنگ مترادف و متضاددلربا، دوستداشتنی، زیبا، ظریف، قشنگ، گرامی، ناز، نازآلود، نازپرورد، نازپرورده