ناصریلغتنامه دهخداناصری . [ ص ِ ] (اِخ ) شهر طهران . (ناظم الاطباء). شهر تهران را به عهد سلطنت ناصرالدین شاه ، دارالخلافه ٔ ناصری می گفتند.
ناصریلغتنامه دهخداناصری . [ ص ِ ] (ص نسبی ، اِ) نام قسمی کاغذ منسوب به ابوالحسین ناصر کاغذی معروف به دهقان . (یادداشت مؤلف ).
ناصریلغتنامه دهخداناصری . [ص ِ ] (ص نسبی ) بدین نسبت مشهور است عیسی مسیح اﷲ، چون وی در ناصره از مادرش مریم متولد گشت . رجوع به ناصره شود. و نیز رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 867 شود.
ناصریلغتنامه دهخداناصری . [ ص ِ ] (اِخ ) (قنات ...) از قنوات وقفی تهران در سمت مغرب ، مقدار آب 5 سنگ ،مسافت مادرچاه تا شهر یک فرسنگ . (یادداشت مؤلف ).
نیایشگریلغتنامه دهخدانیایشگری . [ ی ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل نیایشگر. رجوع به نیایشگر شود : نیایشگریها فزون گشتشان ستایش ز اندازه بگذشتشان . شمسی (یوسف و زلیخا).- نیایشگری کردن ؛ ستایش کردن . پرستش و عبادت کردن
نااسپریلغتنامه دهخدانااسپری . [ اِ پ َ ] (ص مرکب ) جاویدان . خالد. همیشگی . ثابت . پابرجا. دائمی . مقابل اسپری : جنان جای الفنج و ملک بقاست بقائی و ملکی که نااسپریست . ناصرخسرو.رجوع به اسپری و سپری شود.
ناپسریلغتنامه دهخداناپسری . [ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) پسر زن . پسر شوهر. پُسَندر. ربیب . در کرمان : پیرزاده ، در گناباد: پیش زاد، در کرمانشاه : اَن َ زاده گویند.
ناسرگیلغتنامه دهخداناسرگی . [ س َ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) ناسره بودن . سره نبودن . قلبی . نبهرگی . عدم خلوص . ناخالص بودن . مغشوش بودن . قلب بودن . || پستی . بی قدری . حقارت . (ناظم الاطباء). || فساد. تباهی . (ناظم الاطباء).
ناسریلغتنامه دهخداناسری . [ س ِ ] (اِخ ) (الَ ...) حسن بن احمد الجرجانی بدین نسبت مشهور است و حمزةبن یوسف السهمی در تاریخ جرجانی نامی از او برده است . (از سمعانی ).
ناصریهلغتنامه دهخداناصریه . [ ص ِ ری ی َ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان کشیت بخش شهداد شهرستان کرمان . در 100هزارگزی جنوب شهداد بر سر راه مالرو کشیت به گوک واقع است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج <span class="hl"
ناصریهلغتنامه دهخداناصریه . [ ص ِ ری ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرج .در 8هزارگزی جنوب شرقی کرج بر سر راه کرج به تهران در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 125 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ کرج تأمین م
ناصریهلغتنامه دهخداناصریه . [ ص ِ ری ی َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان حومه ٔ بخش خاش شهرستان زاهدان ، در 2هزارگزی جنوب خاش و بر کنار جاده ٔ شوسه ٔ خاش به سراوان ، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است . یک صد تن سکنه دارد و فارسی را به لهجه ٔ بلوچی تکلم می کنند آبش از قنات و
ناصریةلغتنامه دهخداناصریة. [ ص ِ ری ی َ ] (اِخ ) پیروان ناصرخسرو قبادیانی شاعر معروف و اسماعیلی مذهب بدین نام منسوبند. مؤلف بیان الادیان آرد: «الناصریة: اصحاب ناصرخسرو، و او ملعونی عظیم بوده است ، و بسیار کس از اهل طبرستان از راه برفته اند و آن مذهب بگرفته . (از بیان الادیان ص <span class="hl"
ناصریةلغتنامه دهخداناصریة. [ ص ِ ری ی َ ] (اِخ ) دهی است در افریقیه . (منتهی الارب ). از قرای سفاقس افریقاست . (معجم البلدان ). || اسم چند موضع است و مشهورترین آنها بلدی است در مصر بین قاهره و دمیاط. (از معجم متن اللغة).
خاک رنگینلغتنامه دهخداخاک رنگین . [ ک ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طَلا. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || نقره . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || گلزار و لاله زار. (برهان قاطع). گلشن . (انجمن آرای ناصری ). گلبن . (آنندراج ). || آدمی زاد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناص
چاشتدانلغتنامه دهخداچاشتدان . (اِمرکب ) ظرفی را گویند که نان و سایر خوردنی در آن گذاشته هنگام چاشت بخورند. (فرهنگ ناصری ). چاشدان . (فرهنگ ناصری ). چاشکدان . (فرهنگ ناصری ). ظرفی که نان و خوردنی در آن نهند. (ناظم الاطباء). ظرفی که غذای چاشت را در آن نهند. و رجوع به چاشدان و چاشکدان شود.
ناصری قاجارلغتنامه دهخداناصری قاجار. [ ص ِ ی ِ ] (اِخ ) امیر اصلان خان بن محمد قاسم خان بن اعتضادالدوله سلیمان خان قاجار، وی خال ناصرالدین شاه قاجار است و به روایت هدایت چندی از طرف ناصرالدین شاه حکومت خمسه و زنجان داشت و سپس با لقب عمیدالملکی به حکمرانی گیلان رفت . او راست :دل من در خم آن طره ٔ
ناصری کلهرلغتنامه دهخداناصری کلهر. [ ص ِ ی ِ ک َ هَُ ] (اِخ ) میرزا ابوالحسن خان پسر حاجی حسین خان کرمانشاهی ، از شاعران قرن سیزدهم هَ . ق . است . در نسخه ٔ خطی تذکره ٔ حدیقه الشعرا نامی از او آمده است . (از فرهنگ سخنوران ص 589).
ناصری گورکانلغتنامه دهخداناصری گورکان . [ ص ِ ی ِ ] (اِخ ) محمدناصر میرزا از احفاد سلطان بایسنغر است . وی به سال 906 درگذشت . از اشعار اوست :آمد بهار و دلشده ای را که یار نیست پروای لاله زار و هوای بهار نیست در روزگار فتنه بسی دیده ام ولی چشم تو فتنه
ناصریهلغتنامه دهخداناصریه . [ ص ِ ری ی َ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان کشیت بخش شهداد شهرستان کرمان . در 100هزارگزی جنوب شهداد بر سر راه مالرو کشیت به گوک واقع است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج <span class="hl"
ناصریهلغتنامه دهخداناصریه . [ ص ِ ری ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرج .در 8هزارگزی جنوب شرقی کرج بر سر راه کرج به تهران در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 125 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ کرج تأمین م
دورناصریلغتنامه دهخدادورناصری . [ ص ِ ] (اِخ ) تیره ای از ایل قندعلی هفت لنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
خارای ناصریلغتنامه دهخداخارای ناصری . [ ی ِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام پارچه ای است : و باز در هر ایامی رختی چند مخصوص درمیان است و شعار اهل زمان ... «خارای ناصری » و «پرده ٔ عصمت »... (نظام قاری ص 138).
شب ناصریلغتنامه دهخداشب ناصری . [ ش َ ص ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . دارای 145 تن سکنه . آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
شمس آباد ناصریلغتنامه دهخداشمس آباد ناصری . [ ش َ دِ ص ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان قنوات بخش حومه ٔ شهرستان قم . سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات ، پنبه ، میوه و انجیر. مزارع قنات نو، میرزا ابوالحسن ، قنات محمدذکی ، قنات مشهدی حسین ، قنات حاجی
باغ ناصریلغتنامه دهخداباغ ناصری . [ غ ِ ص ِ ] (اِخ ) باغی به کرمان که در سال 1271 هَ . ق . محمدحسن خان حاکم کرمان در سمت دروازه ٔ ارگ آنرا احداث کرد. رجوع به حاشیه ٔ تاریخ کرمان ، چ باستانی پاریزی ص 402 شود.