نامجولغتنامه دهخدانامجو.(نف مرکب ) نامجوی . رجوع به نامجوی شود : به تفرش دهی هست با نام اونظامی از آنجا شده نامجو. نظامی .|| شخص دلیر. (فرهنگ نظام ). نامجوی . || جاه طلب . جویا و طالب مقام و منصب . || (اِ مرکب ) نام روز دهم از ماهها
نامجویلغتنامه دهخدانامجوی . (نف مرکب ) (از: نام + جوی ، جوینده ) لغةً به معنی جویای نام و شهرت و جاه و مقام . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کسی که طالب نام نیک باشد. (ناظم الاطباء). نام جوینده . طالب آوازه . طالب شهرت . شهرت طلب . جویای نام و آوازه و اشتهار. نامدار. مشهور :</sp
نامجوییلغتنامه دهخدانامجویی . (حامص مرکب ) نامجوئی . نام جستن . طلب نام کردن . نام طلبی . شهرت طلبی . عمل و صفت نامجوی : نامجوئی دولت آموزد همی بی شک ترانامجوئی را چو دولت نیست هیچ آموزگار. مسعودسعد.|| جاه طلبی . منصب طلبی . || ستیزگی
نامیزیaposopryواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تولیدمثل غیرجنسی که در آن بذر از رشدونمو یک یاختۀ دولاد در داخل کیسۀ جنین به وجود آید
نمازگاهلغتنامه دهخدانمازگاه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر، در 12هزارگزی جنوب شهر ملایر در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 503 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و صیفی ، شغل اهالی زراعت و قالی بافی است
نامجویلغتنامه دهخدانامجوی . (نف مرکب ) (از: نام + جوی ، جوینده ) لغةً به معنی جویای نام و شهرت و جاه و مقام . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کسی که طالب نام نیک باشد. (ناظم الاطباء). نام جوینده . طالب آوازه . طالب شهرت . شهرت طلب . جویای نام و آوازه و اشتهار. نامدار. مشهور :</sp
نامجوییلغتنامه دهخدانامجویی . (حامص مرکب ) نامجوئی . نام جستن . طلب نام کردن . نام طلبی . شهرت طلبی . عمل و صفت نامجوی : نامجوئی دولت آموزد همی بی شک ترانامجوئی را چو دولت نیست هیچ آموزگار. مسعودسعد.|| جاه طلبی . منصب طلبی . || ستیزگی
نام طلبلغتنامه دهخدانام طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) طالب نام . نامجو. جویای نام . که جویا و خواستار شهرت و آوازه است . شهرت طلب .
بلندپروازفرهنگ مترادف و متضاد۱. اوجگیر، بلندگرا، بلندیگرا ۲. اوجطلب، عظمتجو، افزونخواه، افزونطلب، بیشیطلب ۳. عظوتطلب، جاهطلب ۴. نامجو
نامجویلغتنامه دهخدانامجوی . (نف مرکب ) (از: نام + جوی ، جوینده ) لغةً به معنی جویای نام و شهرت و جاه و مقام . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کسی که طالب نام نیک باشد. (ناظم الاطباء). نام جوینده . طالب آوازه . طالب شهرت . شهرت طلب . جویای نام و آوازه و اشتهار. نامدار. مشهور :</sp
نامجوییلغتنامه دهخدانامجویی . (حامص مرکب ) نامجوئی . نام جستن . طلب نام کردن . نام طلبی . شهرت طلبی . عمل و صفت نامجوی : نامجوئی دولت آموزد همی بی شک ترانامجوئی را چو دولت نیست هیچ آموزگار. مسعودسعد.|| جاه طلبی . منصب طلبی . || ستیزگی