نباهتلغتنامه دهخدانباهت . [ ن َ هََ ] (ع اِمص ) نجابت . (ناظم الاطباء). بزرگواری . (غیاث اللغات از منتخب اللغات ) : و نباهت قدر او پیدا آید. (سندبادنامه ص 8). || نامواری . (زمخشری ). مشهور شدن . (غیاث اللغات ). ناموری . اشتهار. || آگاهی
نبایوطلغتنامه دهخدانبایوط. [ ن َ ] (اِخ ) نبایوت . رجوع به نبایوت و نیز رجوع به تاریخ اسلام ص 16 شود.
نبایوتلغتنامه دهخدانبایوت . [ ن َ ] (اِخ ) نبایوط. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: نبایوت [ بمعنی محل های مرتفع] اول زاده ٔ اسماعیل است و از قراری که میگویند اولاد وی در بلاد عرب سکنی ورزیدند در نزدیکی وادی موسی ، و گویند نباطیان که در تواریخ یونان و روم مذکورند اولاده ٔ نبایوت بوده اند. (از قاموس ک
نباذلغتنامه دهخدانباذ. [ ن َب ْ با ] (ع ص ) افشرنده و بگنی سازنده . (آنندراج ). آنکه شراب افکند. || نبیذفروشنده . (ناظم الاطباء). نبیذفروش . (مهذب الاسماء). فروشنده ٔ نبیذ. (از المنجد) (از اقرب الموارد). میفروش . باده فروش . شراب فروش . خمار.
نبهلغتنامه دهخدانبه . [ ن ُب ْه ْ ] (ع اِمص ) زیرکی . بیداری . فطانت . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). نباهت . فطنت . ضد خمول . (از معجم متن اللغة). فطنة. (المنجد). || (مص ) یادآوری فراموش شده را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برخاستن از خواب . (از معجم متن اللغة) (از
پختگیلغتنامه دهخداپختگی . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) نضج . حالت و چگونگی چیزی که پخته باشد. رسیدگی . یَنع : هر یکی با جنس خود در کرد خوداز برای پختگی نم میخورد. مولوی . || عقل . حَزم . احتیاط. متانت
اسکاف بنی جنیدلغتنامه دهخدااسکاف بنی جنید. [ اِ ف ِ ب َ ج ُ ن َ ] (اِخ ) جائی است بعراق که باقی رود نهروان اندر کشت وی بکارشود. (حدود العالم ). اسکاف بنی الجنید، بنی الجنید رؤسای این ناحیه بودند و ایشان دارای کرم و نباهت بودند و این موضع بنام ایشان خوانده شد و آن شامل اسکاف علیا از نواحی نهروان بین بغ
مشابکةلغتنامه دهخدامشابکة. [ م ُ ب َ ک َ ] (ع اِمص ) تخالط و آمیختگی با یکدیگر. مشابکت : امور آن حضرت بمشارکت و مشابکت و موافقت و مطابقت ایشان در نباهت قدر و... بعیوق رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 52</
نباهةلغتنامه دهخدانباهة. [ ن َ هََ ] (ع مص ) بزرگوار گردیدن . (زوزنی ). بزرگوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بزرگ گردیدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). شرف یافتن . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (از المنجد). || نام آور گردیدن . (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ). معروف شدن . (تاج المصادر بی