نخجیرگانلغتنامه دهخدانخجیرگان . [ ن َ ] (اِخ ) نام نوائی است از موسیقی که باربد مصنف آن است . (از جهانگیری ). رجوع به نخچیرگان شود.
نخجیرگانلغتنامه دهخدانخجیرگان . [ ن َ ] (ص مرکب ) شکارچی . صیاد. قناص وحوش . (یادداشت مؤلف ) : تو خود دانی که ویرو چون جوان است به دشت و کوه بر نخجیرگان است .(ویس و رامین ).
نخجیرگانفرهنگ فارسی عمید۱. شکارچی.۲. (اسم) (موسیقی) از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو بر نخجیرگان تدبیر کردی / بسی چون زهره را نخجیر کردی (نظامی۱۴: ۱۸۱).
نخجیرگانیلغتنامه دهخدانخجیرگانی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) شکار. صید. (یادداشت مؤلف ) : اگر شاهم کند همداستانی کنم یک چند گه نخجیرگانی .(ویس و رامین ).
نخجیرگانیلغتنامه دهخدانخجیرگانی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) شکار. صید. (یادداشت مؤلف ) : اگر شاهم کند همداستانی کنم یک چند گه نخجیرگانی .(ویس و رامین ).
گانلغتنامه دهخداگان . (پسوند) مزید مؤخر نسبت و اتصاف است که در آخراسماء و صفات بجای موصوف درآید. شمس قیس در المعجم (چ مدرس رضوی ص 175) آرد: «حرف نسبت و تکریر اعداد و آن گاف و الف نونی است که در اواخر بعضی اسماء معنی نسبت دهد چنانکه درمگان ، گروگان یعنی آنچ
نخجیرگانیلغتنامه دهخدانخجیرگانی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) شکار. صید. (یادداشت مؤلف ) : اگر شاهم کند همداستانی کنم یک چند گه نخجیرگانی .(ویس و رامین ).